فرصتی دیگر پارت
فرصتی دیگر پارت ۵
∆چند ساعت بعد ...........∆
{ایکو چشم هاشو اروم اروم باز میکنه}
×اندر ذهن×
\ها اینجا کجاست من کجام ....... اها وسط جنگ بودم ...... عاااا اون کاچان عه ......\
{برمیگرده و باکوگو رو میبینه که دست هاشو تو دست ایکو گذاشته}
ایکو « کا..... کاچاننننننن » \سرخ\
{باکوگو بیدار شد}
باکوگو ها «..... ایکو »
{باکوگو ایکو رو بقل میکنه}
باکوگو « ایکو خداروشکر که........ چشاتو باز کردی »
{ایکو باکوگو رو بقل میکنه}
ایکو «ببخشید کاچان میگم ما الان کجاییم »
{باکوگو از بقل ایکو در میاد و میگه}
« قلعه ی من »
ایکو چشاش برق میزنه « واوووو ارع ب ظاهرت میخوره سیاه قرمز نارنجی »
{باکوگو ی لبخند ریز نانازی میزنه}
اخ قلبم نویسنده مرد 😂
بچه ها ببخشید برقامون رفته بود برا همین نتونستم زودتر بزارم ببخشید
فعلا بای 👋👋👋👋👋
∆چند ساعت بعد ...........∆
{ایکو چشم هاشو اروم اروم باز میکنه}
×اندر ذهن×
\ها اینجا کجاست من کجام ....... اها وسط جنگ بودم ...... عاااا اون کاچان عه ......\
{برمیگرده و باکوگو رو میبینه که دست هاشو تو دست ایکو گذاشته}
ایکو « کا..... کاچاننننننن » \سرخ\
{باکوگو بیدار شد}
باکوگو ها «..... ایکو »
{باکوگو ایکو رو بقل میکنه}
باکوگو « ایکو خداروشکر که........ چشاتو باز کردی »
{ایکو باکوگو رو بقل میکنه}
ایکو «ببخشید کاچان میگم ما الان کجاییم »
{باکوگو از بقل ایکو در میاد و میگه}
« قلعه ی من »
ایکو چشاش برق میزنه « واوووو ارع ب ظاهرت میخوره سیاه قرمز نارنجی »
{باکوگو ی لبخند ریز نانازی میزنه}
اخ قلبم نویسنده مرد 😂
بچه ها ببخشید برقامون رفته بود برا همین نتونستم زودتر بزارم ببخشید
فعلا بای 👋👋👋👋👋
- ۲.۴k
- ۰۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط