کتاب امروز ...🤫
کتاب امروز ...🤫
آدرنالین خونتون افتاده ؟ کتاب امروزو از دست ندین ...
بعد از دعوای شدیدی که با مامانم داشتن از خونه زدم بیرون !
من میخواستم آزادی رو تجربه کنم و مستقل باشم ، برای رسیدن به نیویورک سوار تاکسی شدم ...
اما گیر یه راننده تاکسی منحرف و عوضی افتادم که فکرای بدی تو سرش بود !🤦🏻♀
هرطور شده وسط راه به زور پیاده شدم ...
رو به روی یه متل !
معلوم بود هیچکس جز راننده کامیونا و آدمهای بیخانمان اینجا رفت و آمد نداشتن ...
جایی برای موندن نداشتم پس وارد اون متل شدم تا یه اتاق بگیرم ، فقط ۲۰ دلار همراهم داشتم ...
از صاحب هتل خواستم با این پول بهم یه اتاق تو این متل بده .🫴🏼
ولی اون یه پیشنهاد بهم داد ؛ اون بهم گفت کارمند شیفت شبش دیگه نمیاد ...
ازم خواست براش کار کنم و در ازاش پولی برای اونجا موندن بهش ندم ، پیشنهاد خوبی بود پس قبول کردم !🤷🏻♀
برای مدتی اونجا موندگار شدم ...
ولی هرچقد که میگذشت شبا عجیب تر میشد !
هرشب بوی سیگار میومد اما نمیدونم از کجا ؟!
پنجره هایی که خود به خود باز و بسته میشدن و ...🤫
این بو و اتفاق عجیب هرشب تکرار میشد پس تصمیم گرفتم یه شب برم دنبال اون بو ...
حضورش رو پشت سرم حس کردم !
نمیتونستم برگردم ... موهای تنم سیخ شده بود و یهو چراغ متل خاموش شد !🫢
دویدم تا چراغ رو روشن کنم اما همهی چراغای متل پشت سرهم خاموش شدن ...
از ترس میلرزیدم که در یکی از اتاقا باز شد !
قلبم از شدت ترس محکم تو سینم میکوبید ...
نمیدونستم چیکار کنم فقط با تمام توان و با سرعت به سمت ماشینی که تازه گرفته بودم دوییدم !
اما ماشین روشن نمیشد ! هرکاری میکردم فایده نداشت !
اون لحظه فقط سرمو بالا اوردم و دیدمش ...
اون زن دقیقا جلوی من بود !!!🫢
همه چی برای من تازه از اونجا شروع شد !
این شروع همهی اتفاقات وحشتناک بود، من نمیدونستم که در آینده قراره چه بلایی سرم بیاد ...
دخترهای زیادی توی این شهر ناپدید میشدن و فکر میکنم من نفر بعدیام !!
یه کتاب جنایی/معمایی/نفس گیر که تا تمومش نکنی نمیتونی زمین بذاریش !
این کتاب ریتم خیلی تندی داره و موقع خوندن حوصلتون سرنمیره و تو دو زمان مختلف روایت میشه و به گذشته فلش بک میخوره .
اگه دنبال یه کتاب هیجانی و جذاب هستین متل سانداون رو از دست ندین 👊🏼🫣
#diyare_kurd
#BookTime
آدرنالین خونتون افتاده ؟ کتاب امروزو از دست ندین ...
بعد از دعوای شدیدی که با مامانم داشتن از خونه زدم بیرون !
من میخواستم آزادی رو تجربه کنم و مستقل باشم ، برای رسیدن به نیویورک سوار تاکسی شدم ...
اما گیر یه راننده تاکسی منحرف و عوضی افتادم که فکرای بدی تو سرش بود !🤦🏻♀
هرطور شده وسط راه به زور پیاده شدم ...
رو به روی یه متل !
معلوم بود هیچکس جز راننده کامیونا و آدمهای بیخانمان اینجا رفت و آمد نداشتن ...
جایی برای موندن نداشتم پس وارد اون متل شدم تا یه اتاق بگیرم ، فقط ۲۰ دلار همراهم داشتم ...
از صاحب هتل خواستم با این پول بهم یه اتاق تو این متل بده .🫴🏼
ولی اون یه پیشنهاد بهم داد ؛ اون بهم گفت کارمند شیفت شبش دیگه نمیاد ...
ازم خواست براش کار کنم و در ازاش پولی برای اونجا موندن بهش ندم ، پیشنهاد خوبی بود پس قبول کردم !🤷🏻♀
برای مدتی اونجا موندگار شدم ...
ولی هرچقد که میگذشت شبا عجیب تر میشد !
هرشب بوی سیگار میومد اما نمیدونم از کجا ؟!
پنجره هایی که خود به خود باز و بسته میشدن و ...🤫
این بو و اتفاق عجیب هرشب تکرار میشد پس تصمیم گرفتم یه شب برم دنبال اون بو ...
حضورش رو پشت سرم حس کردم !
نمیتونستم برگردم ... موهای تنم سیخ شده بود و یهو چراغ متل خاموش شد !🫢
دویدم تا چراغ رو روشن کنم اما همهی چراغای متل پشت سرهم خاموش شدن ...
از ترس میلرزیدم که در یکی از اتاقا باز شد !
قلبم از شدت ترس محکم تو سینم میکوبید ...
نمیدونستم چیکار کنم فقط با تمام توان و با سرعت به سمت ماشینی که تازه گرفته بودم دوییدم !
اما ماشین روشن نمیشد ! هرکاری میکردم فایده نداشت !
اون لحظه فقط سرمو بالا اوردم و دیدمش ...
اون زن دقیقا جلوی من بود !!!🫢
همه چی برای من تازه از اونجا شروع شد !
این شروع همهی اتفاقات وحشتناک بود، من نمیدونستم که در آینده قراره چه بلایی سرم بیاد ...
دخترهای زیادی توی این شهر ناپدید میشدن و فکر میکنم من نفر بعدیام !!
یه کتاب جنایی/معمایی/نفس گیر که تا تمومش نکنی نمیتونی زمین بذاریش !
این کتاب ریتم خیلی تندی داره و موقع خوندن حوصلتون سرنمیره و تو دو زمان مختلف روایت میشه و به گذشته فلش بک میخوره .
اگه دنبال یه کتاب هیجانی و جذاب هستین متل سانداون رو از دست ندین 👊🏼🫣
#diyare_kurd
#BookTime
۱۶.۲k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲