●○•
●○•
🌹 نـــ✒ ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_ششم
#بخش_اول
نفسم بند آمدہ بود،با چشمان گشاد شدہ بہ چشمانش چشم دوختم.
ڪمے دستش را روے دهانم فشار داد.
طور عجیبے بہ چشمانم نگاہ میڪرد!
آب دهانش را با شدت قورت داد و گفت:تو اینجا چے ڪار میڪنے؟!
سرش را بہ سمت در برگرداند،پوفے ڪرد.
دست آزادش را بین موهایش برد و دوبارہ سرش را بہ سمت من برگرداند.
احساس میڪردم هر آن ممڪن است پَس بیوفتم.
سعے میڪردم صحبت ڪنم اما دستش اجازہ نمیداد صدایم درست دربیاید.
لبش را بہ دندان گرفت و دوبارہ بہ چشمانم زل زد.
چشمان سبزش عجیب برق میزد،پوست گندم گونش ڪمے تیرہ شدہ بود؛مشخص بود او هم غافلگیر شدہ.
خونسرد گفت:ڪاریت ندارم بہ شرط اینڪہ داد و بیداد راہ نندازے!
ساڪت فقط نگاهش ڪردم.
با تحڪم گفت:شنیدے چے گفتم؟!
سریع چند بار بہ نشانہ ے مثبت سرم را تڪان دادم و آب دهانم را قورت دادم.
فڪرے بہ ذهنم رسید اگر عملے اش میڪردم میتوانستم از دستش در بروم ولے اگر نمیشد ڪارم تمام بود!
زانویش را از روے زانویم برداشت،همانطور ڪہ با شڪ نگاهم میڪرد خواست دستش را پایین ببرد ڪہ ریسڪ ڪردم!
با دو دست محڪم دستش را گرفتم و دهانم را باز ڪردم!
محڪم دندان هایم را روے دستش فشار دادم.
با صداے نسبتا بلندے گفت:چہ غلطے میڪنے؟!
بے توجہ محڪم دستش را گرفتہ بودم و مدام گاز میگرفتم.
فریاد زد:وحشے ول ڪن دستمو خوردے!
سریع با دست دیگرش صورتم را پس زد و هلم داد.
نگاهے بہ دستش انداخت و گفت:وحشے!
عجیب بود،رفتارش رفتار یڪ دزد نبود!
نفس نفس زنان نگاهش ڪردم،سریع دستگیرہ ے در را گرفتم و در را باز ڪردم هم زمان فریاد زدم:ڪمڪ!دزد!
از پشت لباسم را ڪشید،زانوهایم خم شد.
با حرص گفت:گفتم ڪاریت ندارم خودت نمیذارے!
محڪم در را گرفتم و گفتم:هرچے میخواے بردار برو!
یقہ ے مانتویم را ڪشید بہ سمت خودش و با پاے چپش در را بست.
نگاهش ڪردم صورتش سرخ شدہ بود،خواست چیزے بگوید ڪہ زنگ آیفون بہ صدا درآمد.
با استرس نگاهے بہ آیفون انداخت،نفس نفس میزد.
محڪم دستش را روے دهانم گذاشت،دوبارہ زنگ را زدند.
با حرص نگاهم ڪرد و گفت:تقصیر توئہ!
پشتم ایستاد و دست راستش را دور قفسہ ے سینہ ام حلقہ ڪرد.
نفس ڪم آوردہ بودم،تقلا میڪردم رهایم ڪند.
صداے نفس هاے عصبے اش را ڪنار گوشم میشنیدم.
آرام ڪنار گوشم زمزمہ ڪرد:اگہ خفہ میشدے خودم میرفتم،ببین چطور دردسر درس ڪردے؟!
سپس من را ڪشان ڪشان بہ سمت اتاق خواب برد۰۰۰
صداے زنگ تلفن بلند شد،نور امیدے در دلم درخشید.
با حرص گفت:اَہ!
در اتاق خواب را بست و من را روے تخت نشاند.
روسرے ام را از روے سرم برداشت،هر دو دستم را پشت ڪمرم برد و مشغول بستنشان شد،همین ڪہ دستش را از روے دهانم برداشت نفس عمیقے ڪشیدم۰۰۰
✍ 🏻 نویسنده:لیلے سلطانے
Instagram:Leilysoltaniii
•○● https://t.me/joinchat/AAAAAEkU1CC-SvlAqrtMYg
ادامہ در پست بعد👇 🏻
🌹 نـــ✒ ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_ششم
#بخش_اول
نفسم بند آمدہ بود،با چشمان گشاد شدہ بہ چشمانش چشم دوختم.
ڪمے دستش را روے دهانم فشار داد.
طور عجیبے بہ چشمانم نگاہ میڪرد!
آب دهانش را با شدت قورت داد و گفت:تو اینجا چے ڪار میڪنے؟!
سرش را بہ سمت در برگرداند،پوفے ڪرد.
دست آزادش را بین موهایش برد و دوبارہ سرش را بہ سمت من برگرداند.
احساس میڪردم هر آن ممڪن است پَس بیوفتم.
سعے میڪردم صحبت ڪنم اما دستش اجازہ نمیداد صدایم درست دربیاید.
لبش را بہ دندان گرفت و دوبارہ بہ چشمانم زل زد.
چشمان سبزش عجیب برق میزد،پوست گندم گونش ڪمے تیرہ شدہ بود؛مشخص بود او هم غافلگیر شدہ.
خونسرد گفت:ڪاریت ندارم بہ شرط اینڪہ داد و بیداد راہ نندازے!
ساڪت فقط نگاهش ڪردم.
با تحڪم گفت:شنیدے چے گفتم؟!
سریع چند بار بہ نشانہ ے مثبت سرم را تڪان دادم و آب دهانم را قورت دادم.
فڪرے بہ ذهنم رسید اگر عملے اش میڪردم میتوانستم از دستش در بروم ولے اگر نمیشد ڪارم تمام بود!
زانویش را از روے زانویم برداشت،همانطور ڪہ با شڪ نگاهم میڪرد خواست دستش را پایین ببرد ڪہ ریسڪ ڪردم!
با دو دست محڪم دستش را گرفتم و دهانم را باز ڪردم!
محڪم دندان هایم را روے دستش فشار دادم.
با صداے نسبتا بلندے گفت:چہ غلطے میڪنے؟!
بے توجہ محڪم دستش را گرفتہ بودم و مدام گاز میگرفتم.
فریاد زد:وحشے ول ڪن دستمو خوردے!
سریع با دست دیگرش صورتم را پس زد و هلم داد.
نگاهے بہ دستش انداخت و گفت:وحشے!
عجیب بود،رفتارش رفتار یڪ دزد نبود!
نفس نفس زنان نگاهش ڪردم،سریع دستگیرہ ے در را گرفتم و در را باز ڪردم هم زمان فریاد زدم:ڪمڪ!دزد!
از پشت لباسم را ڪشید،زانوهایم خم شد.
با حرص گفت:گفتم ڪاریت ندارم خودت نمیذارے!
محڪم در را گرفتم و گفتم:هرچے میخواے بردار برو!
یقہ ے مانتویم را ڪشید بہ سمت خودش و با پاے چپش در را بست.
نگاهش ڪردم صورتش سرخ شدہ بود،خواست چیزے بگوید ڪہ زنگ آیفون بہ صدا درآمد.
با استرس نگاهے بہ آیفون انداخت،نفس نفس میزد.
محڪم دستش را روے دهانم گذاشت،دوبارہ زنگ را زدند.
با حرص نگاهم ڪرد و گفت:تقصیر توئہ!
پشتم ایستاد و دست راستش را دور قفسہ ے سینہ ام حلقہ ڪرد.
نفس ڪم آوردہ بودم،تقلا میڪردم رهایم ڪند.
صداے نفس هاے عصبے اش را ڪنار گوشم میشنیدم.
آرام ڪنار گوشم زمزمہ ڪرد:اگہ خفہ میشدے خودم میرفتم،ببین چطور دردسر درس ڪردے؟!
سپس من را ڪشان ڪشان بہ سمت اتاق خواب برد۰۰۰
صداے زنگ تلفن بلند شد،نور امیدے در دلم درخشید.
با حرص گفت:اَہ!
در اتاق خواب را بست و من را روے تخت نشاند.
روسرے ام را از روے سرم برداشت،هر دو دستم را پشت ڪمرم برد و مشغول بستنشان شد،همین ڪہ دستش را از روے دهانم برداشت نفس عمیقے ڪشیدم۰۰۰
✍ 🏻 نویسنده:لیلے سلطانے
Instagram:Leilysoltaniii
•○● https://t.me/joinchat/AAAAAEkU1CC-SvlAqrtMYg
ادامہ در پست بعد👇 🏻
۴.۲k
۲۹ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.