کتابی باز میشه و معلم برای بچه ها تعریف میکنه

کتابی باز میشه و معلم برای بچه ها تعریف میکنه:
روزی روزگاری در دهکده ای در هند باستان کاهنی تصمیم گرفت بزی را برای خدایان قربانی کند.
وقتی چاقو را به گردن بز نزدیک کرد بز لبخند زد.
کاهن پرسید چرا می خندی مگر نمی بینی من دارم گلویت را می برم؟
بز جواب داد من ۴۹۹ بار مردم و دوباره در قالب بز متولد شدم اگر تو مرا قربانی کنی این بار در قالب کاهنی متولد خواهم شد و شروع کرد به گریستن.
کاهن پرسید پس چرا گریه میکنی؟
بز گفت برای تو گریه می کنم.
در ۴۹۹مین زندگی قبلی من هم کاهنی بودم که بزها را برای خدایان قربانی می کردم.
کاهن بر روی زمین افتاد و گفت از این پس من نگهبان تمامی بزها خواهم بود.
معلم کتاب رو می بنده و به بچه ها میگه: خوب از این داستان چی یاد گرفتیم؟
و بچه ها با صدای بلند میگن:
که هیج جانداری را قربانی نکنیم.

برگرفته از صحنه ی آغازین فیلم تاثیر گذار "بودای کوچک"
به کارگردانی برناردو برتولوچی
دیدگاه ها (۵)

دنیای عجیبی ست دنیای ما آدمهابرهنه می آییم، برهنه میرویمبا ا...

در این دنیا، همه چیزدست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ...

شهری بود که همه ی اهالی آن دزد بودند. شب ها پس از صرف شام، ه...

☆روزی عادی در مدرسه ای..☆☆مثل روز های دیگر مدرسه معلم داشت د...

#رویای #جوانی #پارت-۱۰وقتی سوار ماشین شدیم یادمون افتاد که آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط