Monster in the forest
Monster in the forest
فصل ۳ پارت ۲
جیهوپ:*دست ا.ت رو میکشه و سمت درخت میکشونه و به درخت میچسبونه*
ا.ت: آااااااااااای
☆درخت سفید میشه و در حالی که دقیقا به سمت جونگ کوک خم میشه در حال افتادنه که..☆
جیمین:*خودشو به جونگ کوک میرسونه و هلش میده و جاش قرار میگیره و..*
جیهوپ:*پوزخند*
تهیونگ: جیمین هیووووووونگ!!!!!!!
یونگی:*سمتش میدوئه* جیمینا!!!!!
جونگ کوک:*با چشمای گرد شده دو زانو کنار جیمین میشینه*
جین:*بدو بدو میره سمتش* جیمینا...بلند شو...تو که نمیخوای بزرگترین هیونگتو تنها بزاری؟؟*داد* دارم میگم بلند شووو!!!!
جیمین: هیونگ..
جین: ب..بله؟
جیمین:*با چشمای بسته و لبخند* ممکنه هیچی ازت یادم نیاد...ولی مطمئنم تو بهترین هیونگ...و جذاب ترین کسی بودی که توی زندگیم دیدم..
جین: جیمینا...منو دیوونه نکن...خواهش میکنم ازت بلند شو!!
☆هنوز قلبشون تحمل باور کردنشو نداشت...ا.ت در حالی که هنوز دستش توی دست اون جیهوپ قلابی بود مثل مجسمه ایستاده بود...تکون نمیخورد... حتی انگار نفس هم نمیکشید...مثل این بود که بهش شوک وارد شده باشه...و نامجون...در حالی که اشک میریخت از دور بهش نگاه میکرد...تحمل دیدنش رو توی این وضعیت نداشت و مطمئنا جونگ کوک... بخاطر اینکه هیونگش بخاطر اون ممکن بود بمیره... هیچوقت خودشو نمیبخشید..☆
جونگ کوک:*اشک هایی که همیشه میریزن شدت بیشتری میگیرن و در حالی که سرشو به چپ و راست تکون میده..* نه...هیونگ...بگو که خوب میشی...ما رو ترک نمیکنی مگه نه؟ بگو که نمیکنی!!!
جیمین: اگه قرار باشه بمیرم...میخوام آخرین چیزی که میبینم لبخندتون باشه..
تهیونگ:*گریه و داد*شوخیت گرفته؟!؟ چطور انتظار داری توی همچین لحظه ای لبخند بزنیم؟!
جیمین: خواهش میکنم...بخاطر من..
جونگ کوک:*چشماشو میبنده و در حالی که اشک میریزه لبخند میزنه*
جین:*گریه و لبخند* تو هم نمیر...بخاطر ما..
جیمین:*لبخند تلخ*
نامجون:*تند تند اشکاشو پاک میکنه و جلو تر میاد و لبخند میزنه*
جیمین: چال لپات...قشنگن..
نامجون:*سرشو میگیره و روی زمین میشینه* توروخدا...انقدر عذابم نده...اگه بمیری.. *از شدت گریه نمیتونه حرفشو کامل کنه*
تهیونگ:*وسط اشک ریختن نفس عمیقی میکشه و یه لبخند کوچولو میزنه*
یونگی:*وسط اشکاش لبخند میزنه*
جیمین:*روشو به ا.ت برمیگردونه*
ا.ت:*آب دهنشو قورت میده*
جیهوپ: پوف..*دستشو ول میکنه و هلش میده جلو* میزارم لااقل قبل از مرگش تو رو ببینه..
ا.ت:*در حالی که اشک میریزه بدون تغییر حالت چهرش که انگار بی حس شده بود سمتش قدم برمیداره*
جیمین:*لبخند* من منتظرم..
ا.ت:*لبخند*
جیمین:*چشماشو میبنده* خوبه...الان با خیال راحت میتونم از پیشتون برم..
یونگی:*شوکه* جیمینا..
گریه کنین گریه قشنگه🥲
فصل ۳ پارت ۲
جیهوپ:*دست ا.ت رو میکشه و سمت درخت میکشونه و به درخت میچسبونه*
ا.ت: آااااااااااای
☆درخت سفید میشه و در حالی که دقیقا به سمت جونگ کوک خم میشه در حال افتادنه که..☆
جیمین:*خودشو به جونگ کوک میرسونه و هلش میده و جاش قرار میگیره و..*
جیهوپ:*پوزخند*
تهیونگ: جیمین هیووووووونگ!!!!!!!
یونگی:*سمتش میدوئه* جیمینا!!!!!
جونگ کوک:*با چشمای گرد شده دو زانو کنار جیمین میشینه*
جین:*بدو بدو میره سمتش* جیمینا...بلند شو...تو که نمیخوای بزرگترین هیونگتو تنها بزاری؟؟*داد* دارم میگم بلند شووو!!!!
جیمین: هیونگ..
جین: ب..بله؟
جیمین:*با چشمای بسته و لبخند* ممکنه هیچی ازت یادم نیاد...ولی مطمئنم تو بهترین هیونگ...و جذاب ترین کسی بودی که توی زندگیم دیدم..
جین: جیمینا...منو دیوونه نکن...خواهش میکنم ازت بلند شو!!
☆هنوز قلبشون تحمل باور کردنشو نداشت...ا.ت در حالی که هنوز دستش توی دست اون جیهوپ قلابی بود مثل مجسمه ایستاده بود...تکون نمیخورد... حتی انگار نفس هم نمیکشید...مثل این بود که بهش شوک وارد شده باشه...و نامجون...در حالی که اشک میریخت از دور بهش نگاه میکرد...تحمل دیدنش رو توی این وضعیت نداشت و مطمئنا جونگ کوک... بخاطر اینکه هیونگش بخاطر اون ممکن بود بمیره... هیچوقت خودشو نمیبخشید..☆
جونگ کوک:*اشک هایی که همیشه میریزن شدت بیشتری میگیرن و در حالی که سرشو به چپ و راست تکون میده..* نه...هیونگ...بگو که خوب میشی...ما رو ترک نمیکنی مگه نه؟ بگو که نمیکنی!!!
جیمین: اگه قرار باشه بمیرم...میخوام آخرین چیزی که میبینم لبخندتون باشه..
تهیونگ:*گریه و داد*شوخیت گرفته؟!؟ چطور انتظار داری توی همچین لحظه ای لبخند بزنیم؟!
جیمین: خواهش میکنم...بخاطر من..
جونگ کوک:*چشماشو میبنده و در حالی که اشک میریزه لبخند میزنه*
جین:*گریه و لبخند* تو هم نمیر...بخاطر ما..
جیمین:*لبخند تلخ*
نامجون:*تند تند اشکاشو پاک میکنه و جلو تر میاد و لبخند میزنه*
جیمین: چال لپات...قشنگن..
نامجون:*سرشو میگیره و روی زمین میشینه* توروخدا...انقدر عذابم نده...اگه بمیری.. *از شدت گریه نمیتونه حرفشو کامل کنه*
تهیونگ:*وسط اشک ریختن نفس عمیقی میکشه و یه لبخند کوچولو میزنه*
یونگی:*وسط اشکاش لبخند میزنه*
جیمین:*روشو به ا.ت برمیگردونه*
ا.ت:*آب دهنشو قورت میده*
جیهوپ: پوف..*دستشو ول میکنه و هلش میده جلو* میزارم لااقل قبل از مرگش تو رو ببینه..
ا.ت:*در حالی که اشک میریزه بدون تغییر حالت چهرش که انگار بی حس شده بود سمتش قدم برمیداره*
جیمین:*لبخند* من منتظرم..
ا.ت:*لبخند*
جیمین:*چشماشو میبنده* خوبه...الان با خیال راحت میتونم از پیشتون برم..
یونگی:*شوکه* جیمینا..
گریه کنین گریه قشنگه🥲
۱۰.۱k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.