مسافر بی بدرقه من

مسافر بی بدرقه من
اینقدر بی صدا رفتی که از وداع جا ماندم ،
باز به غیرت چشمانم
که آبی پشت سرت ریختند
به جان چشمانت قسم
اینبار آنچنان رفتنی ام …
که ، کاسه های آب را هم قسم دهی
نه آن روزها باز میگردند و نه من ...
دیدگاه ها (۲)

ﻣﻦ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﯿﺸﻮﻡ ﻭﻟﯽ … ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ … ﯾﮏ ﻣﻼﻓﻪ ﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣ...

می خندم! دیگر تب هم ندارم داغ هم نیستم دیگر به یاد تو هم نیس...

لاتگلی المحبه صارت بلحظوظ@لاعینی المحبه اتریدانظاف الگلوب@

عشیق الما حضه بعشگه وخله/ بعگله صبّحت زله وخله/ اگل الگلبی ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط