اسم عشقه ترسناک
اسم عشقه ترسناک
پارت ۹۴
[ویو ملودی]
سرش نزدیکم کرد که گوشیش زنگ خورد...از روم کنار رفت جواب داد...... بعد سریع از خونه
خارج شد...
[ویو یونا]
باید این ملودی از سر راهم کنار بزنم..هر طور شده..
کانگ: قبلاً انجامش دادم... ولی چون این دفعه سخت تره پول بیشتری می خوام
یونا: هوفف قبوله...
کانگ: تا فردا حل میشه...بعدش دیگه من نیستم....چون کسی که میدزدم یک دختر معمولی
نیست
یونا: باشه...آدرس و هر چیزی لازمه دادم
بلند شد و کیف پول بزرگی که جلوم بود برداشت رفت..کارت تمومه دختر..........آخرای زندگی
کوفتیت ...
[ویو ملودی]
کلافه کل خونه دور زدم به سمت.. باغچه عمارت رفتم و به باغچه نگاه می انداختم..یک دل نه
صد دل عاشق این گلا شدم ...کنار فواره.عمارت نشسته بودم ..... داشت غروب می شد..دستم
تو آب فرو کردم سرد بود ... صدای آروم ریختن آب فواره واقعا آرامش بخش بود .. بلند شدم به
سمت داخل رفتم...
ساعت ۳۰ : ۱۲ شب بود
هنوز آرتور نیومده بود خونه تاریک بود تو سکوت عمیقی فرو رفته بود. روی کاناپه نشسته بودم
صدای قدمای آرومی شنیده شد .. به پشت سرم نگاه کردم کسی نبود حس کردم سایه رد شد ...
هه نام رفته بود... فقط بادیگارد ها جلوی خونه بودن..که الان صداشون شنیده نمی شد..
سایه یک آدم قد بلند که داره بهم نزدیک میشه دیده شد.. مستقیم به جلو نگاه می کردم سایه
نزدیک و نزدیک تر می شد......... سرم برگردوندم که چیزی محکم به سرم کوبیده شد و تاریکی
مطلق شد
پارت ۹۴
[ویو ملودی]
سرش نزدیکم کرد که گوشیش زنگ خورد...از روم کنار رفت جواب داد...... بعد سریع از خونه
خارج شد...
[ویو یونا]
باید این ملودی از سر راهم کنار بزنم..هر طور شده..
کانگ: قبلاً انجامش دادم... ولی چون این دفعه سخت تره پول بیشتری می خوام
یونا: هوفف قبوله...
کانگ: تا فردا حل میشه...بعدش دیگه من نیستم....چون کسی که میدزدم یک دختر معمولی
نیست
یونا: باشه...آدرس و هر چیزی لازمه دادم
بلند شد و کیف پول بزرگی که جلوم بود برداشت رفت..کارت تمومه دختر..........آخرای زندگی
کوفتیت ...
[ویو ملودی]
کلافه کل خونه دور زدم به سمت.. باغچه عمارت رفتم و به باغچه نگاه می انداختم..یک دل نه
صد دل عاشق این گلا شدم ...کنار فواره.عمارت نشسته بودم ..... داشت غروب می شد..دستم
تو آب فرو کردم سرد بود ... صدای آروم ریختن آب فواره واقعا آرامش بخش بود .. بلند شدم به
سمت داخل رفتم...
ساعت ۳۰ : ۱۲ شب بود
هنوز آرتور نیومده بود خونه تاریک بود تو سکوت عمیقی فرو رفته بود. روی کاناپه نشسته بودم
صدای قدمای آرومی شنیده شد .. به پشت سرم نگاه کردم کسی نبود حس کردم سایه رد شد ...
هه نام رفته بود... فقط بادیگارد ها جلوی خونه بودن..که الان صداشون شنیده نمی شد..
سایه یک آدم قد بلند که داره بهم نزدیک میشه دیده شد.. مستقیم به جلو نگاه می کردم سایه
نزدیک و نزدیک تر می شد......... سرم برگردوندم که چیزی محکم به سرم کوبیده شد و تاریکی
مطلق شد
- ۱۱.۰k
- ۲۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط