امروز دقیقاً هشت سال شد که کنارتم
امروز دقیقاً هشت سال شد که کنارتم
تو تو سرنوشت من بودی ، بدون اینکه خودم بخوام... روزهای اول اصلا تحویلت نگرفتم ، یادت ؟ انگار نه انگار که یه تویی هم تو زندگیم هست ، سرم به کار خودم بود ، همه هوش و حواسم به عشق خودم بود ، که البته عشق من بود و رقیب تو...
فکر میکردم اگه چن وقت تحملت کنم تموم میشی و من به عشقم میرسم ، فک میکردم تو فقط حریف تمرینی هستی برام که قوی ترم کنی ، که وقتی رسیدم بهش جا نزنم... همین فکرها هم بود که باعث شد بتونم دووم بیارم ... ناراحت نشو ، اما من هیچ وقت تو رو بخاطر خودت دوست نداشتم ، دوست داشتم چون شبیه اونی بودی که عاشقش بودم...
تو تمام این هشت سال ، تو تمام اتفاق ها ، تمام سختی ها ، تمام حسرت ها ، تمام امیدها ، تمام انتظارها ، تمام تلاش هام ، تو کنارم بودی و من ندیدمت ، ینی راستش میدونی چیه ، نخواستم که ببینمت... چون تو اونی نبودی که من میخواستم ، من فقط همون میخواستم ، فقط همون ، خودتم شاهدی که چقدر برای به دست آوردنش دویدم....
اما خوب چه میشه کرد ، نشد دیگه... سرنوشت ، تقدیر ، شانس ، قسمت ، نمیدونم چی بود ، اما هر چی که بود سهم من نبود ، آرزوم بود ولی مال من نبود ، شد آرزوی محال....
حالا میدونی چیه ؟ آرزوی آدم هزاری هم که محال باشه ، نه میمیره نه از بین میره... میمونه ، بخاطر همینم آدم مجبور میشه بگرده یه چیزی پیدا کنه که شبیه ترین چیز به آرزوی محالش باشه ، تو توی زندگیم شبیه ترین چیز به آرزوی محالم هستی... پس من مجبورم شروع کنم و تو رو به خاطر خودت دوست داشته باشم ، اما باید خودتم قول بدی کمکم کنی ، سعی کن تا جایی که میتونی شبیهش باشی ...
پ.ن:
مخاطب داره ، ولی مخاطبش شخص نیست 🙃
#گاه_نوشت_های_یک_هوشبر
#عشق#آرزو#دلتنگی#سرنوشت
تو تو سرنوشت من بودی ، بدون اینکه خودم بخوام... روزهای اول اصلا تحویلت نگرفتم ، یادت ؟ انگار نه انگار که یه تویی هم تو زندگیم هست ، سرم به کار خودم بود ، همه هوش و حواسم به عشق خودم بود ، که البته عشق من بود و رقیب تو...
فکر میکردم اگه چن وقت تحملت کنم تموم میشی و من به عشقم میرسم ، فک میکردم تو فقط حریف تمرینی هستی برام که قوی ترم کنی ، که وقتی رسیدم بهش جا نزنم... همین فکرها هم بود که باعث شد بتونم دووم بیارم ... ناراحت نشو ، اما من هیچ وقت تو رو بخاطر خودت دوست نداشتم ، دوست داشتم چون شبیه اونی بودی که عاشقش بودم...
تو تمام این هشت سال ، تو تمام اتفاق ها ، تمام سختی ها ، تمام حسرت ها ، تمام امیدها ، تمام انتظارها ، تمام تلاش هام ، تو کنارم بودی و من ندیدمت ، ینی راستش میدونی چیه ، نخواستم که ببینمت... چون تو اونی نبودی که من میخواستم ، من فقط همون میخواستم ، فقط همون ، خودتم شاهدی که چقدر برای به دست آوردنش دویدم....
اما خوب چه میشه کرد ، نشد دیگه... سرنوشت ، تقدیر ، شانس ، قسمت ، نمیدونم چی بود ، اما هر چی که بود سهم من نبود ، آرزوم بود ولی مال من نبود ، شد آرزوی محال....
حالا میدونی چیه ؟ آرزوی آدم هزاری هم که محال باشه ، نه میمیره نه از بین میره... میمونه ، بخاطر همینم آدم مجبور میشه بگرده یه چیزی پیدا کنه که شبیه ترین چیز به آرزوی محالش باشه ، تو توی زندگیم شبیه ترین چیز به آرزوی محالم هستی... پس من مجبورم شروع کنم و تو رو به خاطر خودت دوست داشته باشم ، اما باید خودتم قول بدی کمکم کنی ، سعی کن تا جایی که میتونی شبیهش باشی ...
پ.ن:
مخاطب داره ، ولی مخاطبش شخص نیست 🙃
#گاه_نوشت_های_یک_هوشبر
#عشق#آرزو#دلتنگی#سرنوشت
۸.۸k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.