دست نوشته های من
#دست_نوشته_های_من
از بین شکستگی های دیواره های چوبی اش ذره های طلایی نور خورشید به درون کلبه می تابید و تاریکی مخوف کلبه را غرق در روزنه های سوزان مروارید طلایی دریای آسمان می کرد...سقف شیب دار کلبه از مخمل سبز نمناک پوشانده شده که پرنده ای بر آن آشیانه کرده است...گویی پیچک ها ستون های فرسوده ی کلبه را با حریر سبز و گل های صورتی آذین بسته اند...کلبه قدیمی در دور تریننقطه جنگل در محاصره انبوهی از لشکردرختان کاج و در کنار دریاچه ای با آب های نقره ای برای همیشه پای در چمنزار سبز حاشیه دریاچه نهاده است.سال ها پیش به دست جوانگی که برای تنها بودن به دل جنگل پنهاه میبرد ساخته شده بود...آن پسر جوان بزرگتر شد،برو مند شد،پیر شد،موهایش سفید شد،چشم از جنگل سبز رویاها بست و به خاک سپرده شدو این کلبه از آن جوانک برای درختان کاج جنگل و دریاچه آب های نقره ای به یادگار ماند و مرحمی شد برای دل سبز جنگل،گوش شنوایی برای صدای باد و پناهی برای حیوانات زخمی جنگل...شب ها که سیاهی آسمان شب بر سر جنگل سایه می افکند،کلبه را تبدیل به خرابه ای متروکه و خوف ناک میکردوفقط نور نقره فام مهتاب بود که مهمان تاریکی کلبه می شد...ای کاش این کلبه هرگز خراب نشود و جنگل و آسمان و اهالی آنها را تنها نگذارد...
نویسنده:فروغ سادات(ض.ز)
از بین شکستگی های دیواره های چوبی اش ذره های طلایی نور خورشید به درون کلبه می تابید و تاریکی مخوف کلبه را غرق در روزنه های سوزان مروارید طلایی دریای آسمان می کرد...سقف شیب دار کلبه از مخمل سبز نمناک پوشانده شده که پرنده ای بر آن آشیانه کرده است...گویی پیچک ها ستون های فرسوده ی کلبه را با حریر سبز و گل های صورتی آذین بسته اند...کلبه قدیمی در دور تریننقطه جنگل در محاصره انبوهی از لشکردرختان کاج و در کنار دریاچه ای با آب های نقره ای برای همیشه پای در چمنزار سبز حاشیه دریاچه نهاده است.سال ها پیش به دست جوانگی که برای تنها بودن به دل جنگل پنهاه میبرد ساخته شده بود...آن پسر جوان بزرگتر شد،برو مند شد،پیر شد،موهایش سفید شد،چشم از جنگل سبز رویاها بست و به خاک سپرده شدو این کلبه از آن جوانک برای درختان کاج جنگل و دریاچه آب های نقره ای به یادگار ماند و مرحمی شد برای دل سبز جنگل،گوش شنوایی برای صدای باد و پناهی برای حیوانات زخمی جنگل...شب ها که سیاهی آسمان شب بر سر جنگل سایه می افکند،کلبه را تبدیل به خرابه ای متروکه و خوف ناک میکردوفقط نور نقره فام مهتاب بود که مهمان تاریکی کلبه می شد...ای کاش این کلبه هرگز خراب نشود و جنگل و آسمان و اهالی آنها را تنها نگذارد...
نویسنده:فروغ سادات(ض.ز)
۱۰.۷k
۰۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.