اوهایو مینا سان 💖 💖
اوهایو مینا سان 💖 💖
اینم پارت بعد
دیدم اومدین تو پیوی من و به تعداد ۶۳ تا پیام طولانی به
عنوان 🗿پارت بعد🗿 بهم پیام دادین خودش بیاد اعلام حظور کنه 💃🏻💃🏻💃🏻
پارت ۳
سرخ شد و سرشو اورد پایین
منم ی کوچولو خجالت کشیدم ولی بعدش اروم دستشو گرفتم و گفتم : گومن چیزی غیر از این به سرم نزد ک شرشونو کم کنم
لبخند شیرینی زد و گفت: اشکالی نداره
راستی... شمارتو میدی ک داشته باشمت؟
+ اره حتما یادداشت کن
بعد از گرفتن شماره هامون رسیدیم خونه ی چویا
- میخوای بیای تو؟
+نه ممنون دیر برم خونه بابام نگران میشه
-اوم...باشه بازم مرسی ک دنبالم اومدی
یهو مامان چویا اومد دم در و با لبخند گفت:
= اووو فک نمیکردم چویا به این زودی ی دوست پیدا کنه
- عههه مامان ت چرا اومدی دم در؟
+ سلام خانم ناکاهارا
= سلام چه پسر معدبی هستی
+ نظر لطفتونه خب... من باید برم صبح میبینمت چویا
- خداحافظ دازای
خب...منم پیاده رفتم به خونه یا بهتره بگم عمارت
اولین کسی ک دیدم پدرم بود ک داشت میرفت سمت میز شام
#دازای....چرا دیر کردی؟
+ گومن اوتو سان با دوستم رفته بودیم خونشون
# دوست؟ ت ک دوستی نداشتی
+ دوستم همون بچه تازه واردس ک دیروز گفتم
#هومم...اسمش چیه؟
+ ناکاهارا چویا
# خوبه حالا لباستو عوض کن و بیا شام یخور
+باشه
بعد رفتم تو اقاتم و لباسامو عوض کردم و ی دوش ۳ مینی گرفتم و اومدم سر میز و بعد از خوردن شام رفتم تو اتاقم و تکلیفامو انجام دادم و رفتم تو تخت و روی شکم خوابیدم و رفتم تو گوشی.......
پایاننننننن 💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻
#سوکوکو
#دازای
#چویا
#وانشات
#سناریو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
#انیمه
اینم پارت بعد
دیدم اومدین تو پیوی من و به تعداد ۶۳ تا پیام طولانی به
عنوان 🗿پارت بعد🗿 بهم پیام دادین خودش بیاد اعلام حظور کنه 💃🏻💃🏻💃🏻
پارت ۳
سرخ شد و سرشو اورد پایین
منم ی کوچولو خجالت کشیدم ولی بعدش اروم دستشو گرفتم و گفتم : گومن چیزی غیر از این به سرم نزد ک شرشونو کم کنم
لبخند شیرینی زد و گفت: اشکالی نداره
راستی... شمارتو میدی ک داشته باشمت؟
+ اره حتما یادداشت کن
بعد از گرفتن شماره هامون رسیدیم خونه ی چویا
- میخوای بیای تو؟
+نه ممنون دیر برم خونه بابام نگران میشه
-اوم...باشه بازم مرسی ک دنبالم اومدی
یهو مامان چویا اومد دم در و با لبخند گفت:
= اووو فک نمیکردم چویا به این زودی ی دوست پیدا کنه
- عههه مامان ت چرا اومدی دم در؟
+ سلام خانم ناکاهارا
= سلام چه پسر معدبی هستی
+ نظر لطفتونه خب... من باید برم صبح میبینمت چویا
- خداحافظ دازای
خب...منم پیاده رفتم به خونه یا بهتره بگم عمارت
اولین کسی ک دیدم پدرم بود ک داشت میرفت سمت میز شام
#دازای....چرا دیر کردی؟
+ گومن اوتو سان با دوستم رفته بودیم خونشون
# دوست؟ ت ک دوستی نداشتی
+ دوستم همون بچه تازه واردس ک دیروز گفتم
#هومم...اسمش چیه؟
+ ناکاهارا چویا
# خوبه حالا لباستو عوض کن و بیا شام یخور
+باشه
بعد رفتم تو اقاتم و لباسامو عوض کردم و ی دوش ۳ مینی گرفتم و اومدم سر میز و بعد از خوردن شام رفتم تو اتاقم و تکلیفامو انجام دادم و رفتم تو تخت و روی شکم خوابیدم و رفتم تو گوشی.......
پایاننننننن 💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻
#سوکوکو
#دازای
#چویا
#وانشات
#سناریو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
#انیمه
۵.۷k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.