قول دادین منو ندرین دیگه😗🍭
قول دادین منو ندرین دیگه😗🍭
بریممممممم✨
به سختی چشمامو کنترل کردم و برگشتم به سمت کتابم و شروع به یاد داشت برداری کردم
تا الان ی ربع گذشته بود...لعنتی چرا زنگ نمیخوره؟
به بهونه ی دستشویی از کلاس اومدم بیرون رفتم تو حیاط خلوت و ی کوچولو اب خوردم
بعد از ی ربع دیگه دیدم چویا با کتابم اومد کنارم و گفت:
میدونستم خسته شدی برای همین واسه کتاب ت هم نوشتم و گفتم ک نشونت بدم
کتابو ازش گرفتم و بهش نگاهی انداختم....خیلی خوش خط بود
ازش تشکر کردم و رفتم روی نیمکت نشستم و اونم اومد کنارم
-اسمت چیه
+دازای...دازای اوسامو
-اوم.... اسم قشنگیه
+مرسی
-بچه پولداری؟
+چطور؟
-اخه سر و وعظت ک اینو میگه
+اره خب...ت چطور
-اوممم...من با مامانم زندگی میکنم و وعظ معمولی داریم
+همینم خوبه
یهو زنگ خورد و همه ی بچها اومدن تو حیاط
ما هم همینطوری حرف میزدیم تا دوباره رنگ کلاس خورد و رفتیم تو کلاس
تقریباً زنگای اخر بود ک حس کردم داره دعوا میشه
رفتم ته سالن و دیدم چند تا بچه قلدر ریختن سر چویاو اذیت و سیم جینش میکنن
اونا همون بچههایی بودن ک زنگ اول باهم حرف میزدن
خونم به جوش اومد و سریع دویدم ته سالن کنارشون
+هوی نجسی چویا رو ول کن
# ت کی باشی ک به من دستور بدی
مجبور شدم از کلمه ای استفاده کنم ک خودمم نفهمیدم چی شد
+ دوس دخترمه به ت چه؟
ی لحظه همه کپ کرده به من نگاه کردن
اون پسره هم ی تچ کرد و ازمون دور شد
بعد ک زنگ خونه خورد راننده ام اومد دم در دبیرستان ولی من ردش کردم چون میخواستم با چویا پیاده بریم خونه هامون
- بازم مرسی ک نجاتم دادی از دست اون قلدرا
+ خواهش میکنم بابا کاری نکردم
- راستی...راجه به اون چیزی ک گفتی...
سرخ شد و سرشو اورد پایین.....
خودافس تا فردا
تاکید میکنم «فردا»🗿🗿🗿
#سوکوکو
#انیمه
#دازای
#چویا
#سناریو
#وانشات
#سگ_های_ولگرد_بانگو
بریممممممم✨
به سختی چشمامو کنترل کردم و برگشتم به سمت کتابم و شروع به یاد داشت برداری کردم
تا الان ی ربع گذشته بود...لعنتی چرا زنگ نمیخوره؟
به بهونه ی دستشویی از کلاس اومدم بیرون رفتم تو حیاط خلوت و ی کوچولو اب خوردم
بعد از ی ربع دیگه دیدم چویا با کتابم اومد کنارم و گفت:
میدونستم خسته شدی برای همین واسه کتاب ت هم نوشتم و گفتم ک نشونت بدم
کتابو ازش گرفتم و بهش نگاهی انداختم....خیلی خوش خط بود
ازش تشکر کردم و رفتم روی نیمکت نشستم و اونم اومد کنارم
-اسمت چیه
+دازای...دازای اوسامو
-اوم.... اسم قشنگیه
+مرسی
-بچه پولداری؟
+چطور؟
-اخه سر و وعظت ک اینو میگه
+اره خب...ت چطور
-اوممم...من با مامانم زندگی میکنم و وعظ معمولی داریم
+همینم خوبه
یهو زنگ خورد و همه ی بچها اومدن تو حیاط
ما هم همینطوری حرف میزدیم تا دوباره رنگ کلاس خورد و رفتیم تو کلاس
تقریباً زنگای اخر بود ک حس کردم داره دعوا میشه
رفتم ته سالن و دیدم چند تا بچه قلدر ریختن سر چویاو اذیت و سیم جینش میکنن
اونا همون بچههایی بودن ک زنگ اول باهم حرف میزدن
خونم به جوش اومد و سریع دویدم ته سالن کنارشون
+هوی نجسی چویا رو ول کن
# ت کی باشی ک به من دستور بدی
مجبور شدم از کلمه ای استفاده کنم ک خودمم نفهمیدم چی شد
+ دوس دخترمه به ت چه؟
ی لحظه همه کپ کرده به من نگاه کردن
اون پسره هم ی تچ کرد و ازمون دور شد
بعد ک زنگ خونه خورد راننده ام اومد دم در دبیرستان ولی من ردش کردم چون میخواستم با چویا پیاده بریم خونه هامون
- بازم مرسی ک نجاتم دادی از دست اون قلدرا
+ خواهش میکنم بابا کاری نکردم
- راستی...راجه به اون چیزی ک گفتی...
سرخ شد و سرشو اورد پایین.....
خودافس تا فردا
تاکید میکنم «فردا»🗿🗿🗿
#سوکوکو
#انیمه
#دازای
#چویا
#سناریو
#وانشات
#سگ_های_ولگرد_بانگو
۶.۰k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.