وانشات از Teahyung
#Teahyung
𝗥𝗼𝗺𝗮𝗻 𝗞𝗼𝗼𝘁𝗮𝗵
چشماتو باز کردی و اولین چیزی که دیدی بازو های برنزه تهیونگ بود که تورو در اغوش گرفته بود.دستاتو توی موهای حالت دارش فرو کردی و نوازشش کردی.لبخندی از حسه خوبی که موقع نوازش کردنش بهت دست میداد زدی که تهیونگ تکون ارومی خورد.
همونطور که سرشو روی سینت جابه جا میکرد لب زد
_ شیطونی میکنی اره؟
لبخندی زدی و به کارت ادامه دادی و در جواب بوسهای روی موهاش زدی.دستاشو دو طرفت گذاشت و بلند شد.سرشو پایین اورد و توی گردنت برد و عطر تنت و بو کشید.
بوسه های ریز میزاشت.با صدایی که به خاطر تازه بیدار شدن بم تر شده بود تو گردنت زمزمه کرد
_چطوریه که،هم بوی بهشت میدی،هم منو تو جهنم بوسههات ذوب میکنی؟
بلند خندیدی.وقتی بلند شد که بره سریع نیم خیز شدی و بوسیدیش.لبخندی زد و از تخت پایین رفت.تیشرتش که پایین تخت افتاده بود رو پوشید.
-برو دوش بگیر.تا اون موقع صبحانه رو اماده میکنم.
از دید رأست خارج شد.رفتی توی حموم و لباس هاتو در اوردی و زیر دوش ایستادی.بعد از کمی زیر اب موندن و کیف و حال کردن زیره آب گرم حوله رو برداشتی و پیچیدی دور خودت.
رفتی توی اتاق و خواستی لباس پوشی که به این فکر کردی که یکم شیطونی بد نباشه. یکی از تیشرتای تهیونگ رو برداشتی و پوشیدی...تا رون هات میرسید.لبخند شیطانی ای زدی و اتاق رو به مقصد اشپزخونه ترک کردی.
رفتی توی اشپز خونه و دیدی روی صندلی روبه رویه کانتر نشسته .رفتی و با انگشت اشارت روی شونهاش زدی، وقتی برگشت سمتت ماتت شده بود.خندت گرفته بود.دستتو گرفت و تورو به سمت خودش کشید.رفتی رو کانتر نشستی و پاهاتو دور کمر تهیونگ حلقه کردی.
که تیکهای پنکیک توی دهنت گذاشت.
+یاااا خیلی داری لوسم میکنی
لبخند جذابی زد و رون هاتو نوازش کرد.
یهو بلند شد و تو رو توی بغلش گرفت و راه کاناپه رو پیش گرفت. روی کاناپه خوابوندت و روت خزید.دستاتو روی شونه هاش گذاشتی...یکم بهت خیره موند.از چشمای شیطانیش نقشه شومش رو خوندی.
یهو دستاش روی پهلوهات رسید و شروع کرد به قلقلک دادنت...اینقدر دست و پا زدی که وقت نهار شد...
از خنده دل درد گرفته بودی.
+ت..ته بس کننننننن...کشتیمممممم
دست از قلقلک دادنت برداشت و باهم به خنده افتادین...روت افتاد.دستتو نوازش وار روی سرش کشیدی.
-صبحانمون حضم شد
باز هم خندیدین...نیم خیز شد و تو چشمات نگاه کرد.
-همیشه بخند
لبخندی زدی که سرشو پایین اورد و گوشه خندتو بوسید.
دستاتو دور گردنش حلقه کردی و تو چشمای رنگ شبش خیره شدی.
سرشو پایین اوردی و بوسیدیش.....
آروم و عاشقانه
⋆°⧼🎃𝘼𝙉𝘼🕷 ๋࣭༢
▸ #V ⬥ #roman ◂ TM
╭─────────────⊰‧໋݊
╰─≽ 𓍱۰.玻璃𝗕tsͦ𖧵ֹֺֽ໋໋݊ 𓄹𓈒 𐤀
@army_bts_ot7
𝗥𝗼𝗺𝗮𝗻 𝗞𝗼𝗼𝘁𝗮𝗵
چشماتو باز کردی و اولین چیزی که دیدی بازو های برنزه تهیونگ بود که تورو در اغوش گرفته بود.دستاتو توی موهای حالت دارش فرو کردی و نوازشش کردی.لبخندی از حسه خوبی که موقع نوازش کردنش بهت دست میداد زدی که تهیونگ تکون ارومی خورد.
همونطور که سرشو روی سینت جابه جا میکرد لب زد
_ شیطونی میکنی اره؟
لبخندی زدی و به کارت ادامه دادی و در جواب بوسهای روی موهاش زدی.دستاشو دو طرفت گذاشت و بلند شد.سرشو پایین اورد و توی گردنت برد و عطر تنت و بو کشید.
بوسه های ریز میزاشت.با صدایی که به خاطر تازه بیدار شدن بم تر شده بود تو گردنت زمزمه کرد
_چطوریه که،هم بوی بهشت میدی،هم منو تو جهنم بوسههات ذوب میکنی؟
بلند خندیدی.وقتی بلند شد که بره سریع نیم خیز شدی و بوسیدیش.لبخندی زد و از تخت پایین رفت.تیشرتش که پایین تخت افتاده بود رو پوشید.
-برو دوش بگیر.تا اون موقع صبحانه رو اماده میکنم.
از دید رأست خارج شد.رفتی توی حموم و لباس هاتو در اوردی و زیر دوش ایستادی.بعد از کمی زیر اب موندن و کیف و حال کردن زیره آب گرم حوله رو برداشتی و پیچیدی دور خودت.
رفتی توی اتاق و خواستی لباس پوشی که به این فکر کردی که یکم شیطونی بد نباشه. یکی از تیشرتای تهیونگ رو برداشتی و پوشیدی...تا رون هات میرسید.لبخند شیطانی ای زدی و اتاق رو به مقصد اشپزخونه ترک کردی.
رفتی توی اشپز خونه و دیدی روی صندلی روبه رویه کانتر نشسته .رفتی و با انگشت اشارت روی شونهاش زدی، وقتی برگشت سمتت ماتت شده بود.خندت گرفته بود.دستتو گرفت و تورو به سمت خودش کشید.رفتی رو کانتر نشستی و پاهاتو دور کمر تهیونگ حلقه کردی.
که تیکهای پنکیک توی دهنت گذاشت.
+یاااا خیلی داری لوسم میکنی
لبخند جذابی زد و رون هاتو نوازش کرد.
یهو بلند شد و تو رو توی بغلش گرفت و راه کاناپه رو پیش گرفت. روی کاناپه خوابوندت و روت خزید.دستاتو روی شونه هاش گذاشتی...یکم بهت خیره موند.از چشمای شیطانیش نقشه شومش رو خوندی.
یهو دستاش روی پهلوهات رسید و شروع کرد به قلقلک دادنت...اینقدر دست و پا زدی که وقت نهار شد...
از خنده دل درد گرفته بودی.
+ت..ته بس کننننننن...کشتیمممممم
دست از قلقلک دادنت برداشت و باهم به خنده افتادین...روت افتاد.دستتو نوازش وار روی سرش کشیدی.
-صبحانمون حضم شد
باز هم خندیدین...نیم خیز شد و تو چشمات نگاه کرد.
-همیشه بخند
لبخندی زدی که سرشو پایین اورد و گوشه خندتو بوسید.
دستاتو دور گردنش حلقه کردی و تو چشمای رنگ شبش خیره شدی.
سرشو پایین اوردی و بوسیدیش.....
آروم و عاشقانه
⋆°⧼🎃𝘼𝙉𝘼🕷 ๋࣭༢
▸ #V ⬥ #roman ◂ TM
╭─────────────⊰‧໋݊
╰─≽ 𓍱۰.玻璃𝗕tsͦ𖧵ֹֺֽ໋໋݊ 𓄹𓈒 𐤀
@army_bts_ot7
۱۷.۰k
۲۴ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.