" انتقام شجاعانه "
" انتقام شجاعانه "
اپیزود ۳۳
*۸ سال بعد*
الان ۱۳ ساله که منو باجی باهم قرار میزاریم هرروز بیشتر عاشق هم میشیم و رابطه خیلی سالمی نداریم ...
باجی یه بالش برداشت "اگه میتونی با من بجنگ اگه من برنده شدم صورت و بدنت برا من " " تو خواب ببینی " و یه بالش برداشتم کوبیدم تو سرش اونم شروع کرد به زدن تو سرم " ای باجی باشه تو برنده شدی " باجی شروع کرد به پریدن " آخ جون صورت و بدن یوکی مال منه " " پدسگ خجالت بکش از سنت ۲۸ سالته ها " " کی گفته من ۸ سالمه " " چه پسر گوگولی کوچولویی آخی " " حالا نشونت میدم " و هولم داد رو تخت و گردنمو مکید و بعدش با لبم بازی کرد و همه جای صورتمو بوسید موهای خیسمو ناز کرد و بند حولم رو باز کرد " باجی" " خواستی نبازی الان بدنتم مال منه " و شروع کرد به کارای نا مقدس ... باجی داشت ادامه میداد که در زدن من زود حولمو درست کردم و باجی درو باز کرد مهماندار هتل بود شرابا رو آورده بود " شرابا هم رسیدن میخوری ؟" " اوهوم " " هنوز کارم با بدنت تموم نشده " " بعدا ادامه بده " " باجی " " بله " " من باید یه سر به ویتنام بزنم میای باهام ؟" " واقعا متاسفم یوکی ولی من اینجا کارای گنگ رو رهبری میکنم نمیتونم باهات بیام " " باشه ولی من چند روز دیگه بر میگردم " " باجی سفت بغلم کرد " خواهش میکنم زود برگرد "" باشه باجی بریم بخوابیم ؟" " اوهوم " لباس خوابمون رو پوشیدیم و رفتیم بخوابیم باجی سفت بغلم کرد و دستمو بوسید و معلوم بود داشت گریه میکرد منم به رو خودم نیوردم به غرور مردونش بر نخوره و فقط موهاشو ناز کردم و اروم زدم تو کمرش باجی خیلی احساساتیه و تا الان هیچوقت دوری منو تحمل نکرده یا برگشته یا اومده پیشم
صبح که بیدار شدم باجی رو دیدم که هنوزم منو سفت چسبیده بود و مژه هاش خیس بودن موهاشو اینقد ناز کردم که بیدار شد " یوکی ساعت چنده ؟" " ساعت ۷ عه " و پاشد رفت حموم " یوکی تو نمیای ؟"" بیام ؟" " آره بیا " " رفتیم حموم کردیم و لباسامون رو پوشیدمو رفتیم فرودگاه " یوکی عاشقتم اینو بدون باشه ؟ " من بیشتر عاشقتم " و سفت بغلش کردم " بابا نمیخوام برم بمیرم که " " شاید من مردم بعد اونوقت میخوای چیکار کنی یوکی " " چرت نگو ( بچه داره راست میگه ) "
اپیزود ۳۳
*۸ سال بعد*
الان ۱۳ ساله که منو باجی باهم قرار میزاریم هرروز بیشتر عاشق هم میشیم و رابطه خیلی سالمی نداریم ...
باجی یه بالش برداشت "اگه میتونی با من بجنگ اگه من برنده شدم صورت و بدنت برا من " " تو خواب ببینی " و یه بالش برداشتم کوبیدم تو سرش اونم شروع کرد به زدن تو سرم " ای باجی باشه تو برنده شدی " باجی شروع کرد به پریدن " آخ جون صورت و بدن یوکی مال منه " " پدسگ خجالت بکش از سنت ۲۸ سالته ها " " کی گفته من ۸ سالمه " " چه پسر گوگولی کوچولویی آخی " " حالا نشونت میدم " و هولم داد رو تخت و گردنمو مکید و بعدش با لبم بازی کرد و همه جای صورتمو بوسید موهای خیسمو ناز کرد و بند حولم رو باز کرد " باجی" " خواستی نبازی الان بدنتم مال منه " و شروع کرد به کارای نا مقدس ... باجی داشت ادامه میداد که در زدن من زود حولمو درست کردم و باجی درو باز کرد مهماندار هتل بود شرابا رو آورده بود " شرابا هم رسیدن میخوری ؟" " اوهوم " " هنوز کارم با بدنت تموم نشده " " بعدا ادامه بده " " باجی " " بله " " من باید یه سر به ویتنام بزنم میای باهام ؟" " واقعا متاسفم یوکی ولی من اینجا کارای گنگ رو رهبری میکنم نمیتونم باهات بیام " " باشه ولی من چند روز دیگه بر میگردم " " باجی سفت بغلم کرد " خواهش میکنم زود برگرد "" باشه باجی بریم بخوابیم ؟" " اوهوم " لباس خوابمون رو پوشیدیم و رفتیم بخوابیم باجی سفت بغلم کرد و دستمو بوسید و معلوم بود داشت گریه میکرد منم به رو خودم نیوردم به غرور مردونش بر نخوره و فقط موهاشو ناز کردم و اروم زدم تو کمرش باجی خیلی احساساتیه و تا الان هیچوقت دوری منو تحمل نکرده یا برگشته یا اومده پیشم
صبح که بیدار شدم باجی رو دیدم که هنوزم منو سفت چسبیده بود و مژه هاش خیس بودن موهاشو اینقد ناز کردم که بیدار شد " یوکی ساعت چنده ؟" " ساعت ۷ عه " و پاشد رفت حموم " یوکی تو نمیای ؟"" بیام ؟" " آره بیا " " رفتیم حموم کردیم و لباسامون رو پوشیدمو رفتیم فرودگاه " یوکی عاشقتم اینو بدون باشه ؟ " من بیشتر عاشقتم " و سفت بغلش کردم " بابا نمیخوام برم بمیرم که " " شاید من مردم بعد اونوقت میخوای چیکار کنی یوکی " " چرت نگو ( بچه داره راست میگه ) "
۴.۱k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.