مافیای قرمز من
پارت ۲
ا.ت
ضربان قلبم بالا رفته بود!
این بیش از حد نزدیکی من رو میترسوند!
با دستای کوچیکم هولش دادم امّا یک کوچولو هم تکون نخورد.
✛:چیشده چیزی نمیگی؟(پوزخند)
همون لحظه از زیر دستاش بیرون اومدم و پا به فرار گذاشتم
✛خونه✛
رفتم توی اتاقم و لباسم رو در اوردمو رفتم سمت حموم و واردش شدم و یک حموم ۱۰ دقیقه ای گرفتم چون باید درس میخوندم.
از حموم بیرون اومدم و لباسم رو پوشیدم (میزارم نیجی کوشولوها🎒)
و رفتم سر میزم و شروع کردم به درس خوندن...
✛۵۵ مین بعد✛
اینم از درسم تموم برمربخوابم که برم دانشگاه...
رفتم تو دستشویی و مسواکمو زدم و رفتم ست تختم و دراز کشیدم تا خوابم ببره...
✛پرش تایم به ۳ صبح✛
صدای تق و پق از هال میومد ترسیدم!
رفتم سمت هال دیدم یک مرد عضلانی روی مبل کوچیک خونم نشسته !
قلبم اومد تو دهنم صدای نفس هام کل فضا رو گرفته بود. .!
✛:هومممم (پوزخند صدا دار)
✛:دوست دارم همینجوری وسط عملیات نفس نفس بزنی!(پوزخند)
برگشت سمتم !
یک قطره اشک ریختم.
و رفتم سمت در که دیدم در قفله ، رفتم که از درس پشتی برم اونجا هم قفل بود!
چه کار کنم!!
برگشتم که برگردم تو هال که باهاش برخورد کردم.
و افتادم زمین و شل شدم و شروع کردم به اشک ریختن.
منو انداخت رو کولش و از خونه خارج شد و دستمالی دم دهنم گذاشت و دیگه چیزی یادم نمیاد...
✛پرش تایمی به فردا✛
از روی یک تخت دونفره بلند شدم به دور و ور خودم نگاه کردم همه چی قرمز البالویی بود!
نگاه به در اتاق کردم بلند شدم برم که دیدم در قفله.
یکم فکر کردم و اتفاقات دیشب یادم اومد!
که مون لحظه در اتاق باز شد و اون مرد عضلانی وارد شد و روبروم نشست.
✛:میبینم که بیدار شدی خانم کوچولو (پوزخند)
ا.ت:تو کی هستی از جون من چی میخوای؟(ترسیدن و لرز)
✛:من ویلیام هستم ، چیزی از جونت نمیخوام! فقط باید برام خدمت کنی!(پوزخند)
(میتونید نام کراش یا بایس خودتون اسمش رو بزارید.)
ا.ت:چه خدمتی؟(ترس)
که ناگهان در اتاق باز شد و خدمت کار وارد شد.
ویلیام:دقیقا این شکلی امّا شخصی برای من و اون یکی رئیست!
منظورش از اون یکی رئیست چی بود؟
✛✛✛✛✛✛✛✛✛✛✛✛
اینم از پارت ۲🥊
۱۰ لایک بشه پارت بعدو میزارم💋
حما.یت یادت نره🚨
#فیک #رمان #مافیا
ا.ت
ضربان قلبم بالا رفته بود!
این بیش از حد نزدیکی من رو میترسوند!
با دستای کوچیکم هولش دادم امّا یک کوچولو هم تکون نخورد.
✛:چیشده چیزی نمیگی؟(پوزخند)
همون لحظه از زیر دستاش بیرون اومدم و پا به فرار گذاشتم
✛خونه✛
رفتم توی اتاقم و لباسم رو در اوردمو رفتم سمت حموم و واردش شدم و یک حموم ۱۰ دقیقه ای گرفتم چون باید درس میخوندم.
از حموم بیرون اومدم و لباسم رو پوشیدم (میزارم نیجی کوشولوها🎒)
و رفتم سر میزم و شروع کردم به درس خوندن...
✛۵۵ مین بعد✛
اینم از درسم تموم برمربخوابم که برم دانشگاه...
رفتم تو دستشویی و مسواکمو زدم و رفتم ست تختم و دراز کشیدم تا خوابم ببره...
✛پرش تایم به ۳ صبح✛
صدای تق و پق از هال میومد ترسیدم!
رفتم سمت هال دیدم یک مرد عضلانی روی مبل کوچیک خونم نشسته !
قلبم اومد تو دهنم صدای نفس هام کل فضا رو گرفته بود. .!
✛:هومممم (پوزخند صدا دار)
✛:دوست دارم همینجوری وسط عملیات نفس نفس بزنی!(پوزخند)
برگشت سمتم !
یک قطره اشک ریختم.
و رفتم سمت در که دیدم در قفله ، رفتم که از درس پشتی برم اونجا هم قفل بود!
چه کار کنم!!
برگشتم که برگردم تو هال که باهاش برخورد کردم.
و افتادم زمین و شل شدم و شروع کردم به اشک ریختن.
منو انداخت رو کولش و از خونه خارج شد و دستمالی دم دهنم گذاشت و دیگه چیزی یادم نمیاد...
✛پرش تایمی به فردا✛
از روی یک تخت دونفره بلند شدم به دور و ور خودم نگاه کردم همه چی قرمز البالویی بود!
نگاه به در اتاق کردم بلند شدم برم که دیدم در قفله.
یکم فکر کردم و اتفاقات دیشب یادم اومد!
که مون لحظه در اتاق باز شد و اون مرد عضلانی وارد شد و روبروم نشست.
✛:میبینم که بیدار شدی خانم کوچولو (پوزخند)
ا.ت:تو کی هستی از جون من چی میخوای؟(ترسیدن و لرز)
✛:من ویلیام هستم ، چیزی از جونت نمیخوام! فقط باید برام خدمت کنی!(پوزخند)
(میتونید نام کراش یا بایس خودتون اسمش رو بزارید.)
ا.ت:چه خدمتی؟(ترس)
که ناگهان در اتاق باز شد و خدمت کار وارد شد.
ویلیام:دقیقا این شکلی امّا شخصی برای من و اون یکی رئیست!
منظورش از اون یکی رئیست چی بود؟
✛✛✛✛✛✛✛✛✛✛✛✛
اینم از پارت ۲🥊
۱۰ لایک بشه پارت بعدو میزارم💋
حما.یت یادت نره🚨
#فیک #رمان #مافیا
- ۴.۴k
- ۲۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط