ارزویی همراه با ازدواج💍
ارزویی همراه با ازدواج💍
(پارت اول)
(ایو)
با یورا از باشگاه زدیم بیرون.... هوا خیلی گرم بود و حالم داشت بد میشد.
به سمت یورا برگشتم و گفتم :
+یورا هستی بریم کارائوکه؟
یورا برگشت و با یه نگاه پوکر فیس نگام کرد :
-اخه خنگول تو این هوا می خوای بریم کارائوکه بعدم مگه تو پول داری اصن ؟ 😑
خخخخخخخ ( خنده) ... این دختر فقط مشکلش پول بود... مگر نه عشق کارائوکه بود... 😁
رفتم بغلش کردم دم گوشش گفتم :
+خوشگله غمت نباشه پول دارم حالام بیا بریم.
از بغلش هولم داد بیرون و گفت :
- برو گمشو بابااااااا ( بدونید چی میگم دیگه 😂😂) ولی بخاطر اینکه پولت حدر نره میام 😒
تا این گفت دستشو گرفتم و شروع کردم به دویدن :
یورا :اخخ ایو دستمو ول کن .... اخخ مگه مرض داری دختر.. اخخخ
بدون توجه بهش شروع کردم به دویدن... واقعا حس خوبی داشت ... باد تو صورتم می خورد و صدای نق نقوی یورا رو نمی شنیدم ...
(چند دقیقه بعد)
رسیدیم دم ساختمون ( همون کارائوکه منظورشه) رفتم داخل که با حضم عظیمی از دختر و پسرای الاف روبه رو شدم که البته خودمم یکیشون بودم 😅
رفتم نزدیک یونگی ( رییس ساختمون کارائوکه و دوست تهیونگ) رو بهش گفتم:
+ اینجا چه خبره مگه من چند دقیقه بهت زنگ نزدم یه اتاق رزرو کردم پس اینا کین؟؟
یونگی : باور کن من کاری نکردم یه دقیقه دیر اومدی همه ی اتاقا پر شد 😑
+ پس من الان دقیقن باید چیکار کنم😑
یونگی :ببین یه اتاق هنوزم هستن اما رزرو شدس دوتا پسر اجارش کردن...
دیگه بقیه حرفاشو نشنیدم و کارت گرفتم ( خودمم دیگه داشتم فک می کردم دارن می رن هتل 😅😅 منظور از کارت همون کلیده 😑)
روی کارت رو نگا کردم : اتاق شماره 15
وایسادم و اطراف رو نگاه کردم دیدم اتاق شماره 15 دقیقا کنارمه...
با کارت بازش کردم و رفتم تو ...
+ واییی... چقدر اینجا نازه و باحاله ( خر ذوق😍)
اتاق : ( ا سلاید بعد)
برگشتم که یه پس گردنی جانانه از یورا خوردم....
بعدشم راهش و گرفت رفت روی مبل نشست... اوففف از دست هرزه ی این خانم 😑😑
منم رفتم کنارش و دوتایی مشغول خوندن شدیم...
.
.
.
(تهیونگ)
با یونگی قرار کارائوکه رو درست کرده بودم که با کوک برم...
اصن لازم بود یکم خودمو خالی کنم 😑
اوففف از دست این خانواده ... من میگم می خوام برم هانیانگ اونا می گن باید بری دانشگاه ملی سئول...
خب من چه غلطی کنم... 😑
با کوک رفتم داخل ساختمون و رفتم سمت یونگی :
با یه قیافه کلافه :
*یونگیا کارت و بده!!
یونگی : اول سلام بعدم برو اتاق شماره 15 درش بازه و...
بدون توجه بهش رفتم سمت اتاق شماره 15 و کوک دنبال خودم می کشیدم... بدبخت اصن حرف نمی زد...
اتاق شماره 15 رو دیدم بدون مکث درشو باز کردم که....
( ادامه دارد 🌙)
(پارت اول)
(ایو)
با یورا از باشگاه زدیم بیرون.... هوا خیلی گرم بود و حالم داشت بد میشد.
به سمت یورا برگشتم و گفتم :
+یورا هستی بریم کارائوکه؟
یورا برگشت و با یه نگاه پوکر فیس نگام کرد :
-اخه خنگول تو این هوا می خوای بریم کارائوکه بعدم مگه تو پول داری اصن ؟ 😑
خخخخخخخ ( خنده) ... این دختر فقط مشکلش پول بود... مگر نه عشق کارائوکه بود... 😁
رفتم بغلش کردم دم گوشش گفتم :
+خوشگله غمت نباشه پول دارم حالام بیا بریم.
از بغلش هولم داد بیرون و گفت :
- برو گمشو بابااااااا ( بدونید چی میگم دیگه 😂😂) ولی بخاطر اینکه پولت حدر نره میام 😒
تا این گفت دستشو گرفتم و شروع کردم به دویدن :
یورا :اخخ ایو دستمو ول کن .... اخخ مگه مرض داری دختر.. اخخخ
بدون توجه بهش شروع کردم به دویدن... واقعا حس خوبی داشت ... باد تو صورتم می خورد و صدای نق نقوی یورا رو نمی شنیدم ...
(چند دقیقه بعد)
رسیدیم دم ساختمون ( همون کارائوکه منظورشه) رفتم داخل که با حضم عظیمی از دختر و پسرای الاف روبه رو شدم که البته خودمم یکیشون بودم 😅
رفتم نزدیک یونگی ( رییس ساختمون کارائوکه و دوست تهیونگ) رو بهش گفتم:
+ اینجا چه خبره مگه من چند دقیقه بهت زنگ نزدم یه اتاق رزرو کردم پس اینا کین؟؟
یونگی : باور کن من کاری نکردم یه دقیقه دیر اومدی همه ی اتاقا پر شد 😑
+ پس من الان دقیقن باید چیکار کنم😑
یونگی :ببین یه اتاق هنوزم هستن اما رزرو شدس دوتا پسر اجارش کردن...
دیگه بقیه حرفاشو نشنیدم و کارت گرفتم ( خودمم دیگه داشتم فک می کردم دارن می رن هتل 😅😅 منظور از کارت همون کلیده 😑)
روی کارت رو نگا کردم : اتاق شماره 15
وایسادم و اطراف رو نگاه کردم دیدم اتاق شماره 15 دقیقا کنارمه...
با کارت بازش کردم و رفتم تو ...
+ واییی... چقدر اینجا نازه و باحاله ( خر ذوق😍)
اتاق : ( ا سلاید بعد)
برگشتم که یه پس گردنی جانانه از یورا خوردم....
بعدشم راهش و گرفت رفت روی مبل نشست... اوففف از دست هرزه ی این خانم 😑😑
منم رفتم کنارش و دوتایی مشغول خوندن شدیم...
.
.
.
(تهیونگ)
با یونگی قرار کارائوکه رو درست کرده بودم که با کوک برم...
اصن لازم بود یکم خودمو خالی کنم 😑
اوففف از دست این خانواده ... من میگم می خوام برم هانیانگ اونا می گن باید بری دانشگاه ملی سئول...
خب من چه غلطی کنم... 😑
با کوک رفتم داخل ساختمون و رفتم سمت یونگی :
با یه قیافه کلافه :
*یونگیا کارت و بده!!
یونگی : اول سلام بعدم برو اتاق شماره 15 درش بازه و...
بدون توجه بهش رفتم سمت اتاق شماره 15 و کوک دنبال خودم می کشیدم... بدبخت اصن حرف نمی زد...
اتاق شماره 15 رو دیدم بدون مکث درشو باز کردم که....
( ادامه دارد 🌙)
۵۶.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.