ادامه تکپارتی سونگهون
پس به سوی جنگل رفت تا بتونه قطعاتی که میخواد رو پیدا کنه تا باهاش یه رادیو بسازه و با آرک ارتباط برقرار کنه
ا/ت وارد جنگل میشه
اولش جز درخت چیز دیگه ای نمیبینه ولی بعد که جلوتر میره متوجه وجود یه عمارت بزرگ میشه
با جرئت به سمت جلو قدم بر میداره و متوجه میشه که هیچ محافظی اونجا نیست از پله ها بالا میره و درو باز میکنه ....
درو میبنده و در سالن ورودی عمارت قدم برمیداره که صدا قدم های فردی رو میشنوه
قلبش تند تند میتپه .....
چشاشو میبنده و سرشو پایین نگه میداره
اون فرد دقیقا جلوش ایستاده بود و ا/ت میخواست ببینتش پس سرشو آورد بالا و بلا فاصله غش کرد
(درسته اون فرد یه ومپایر بود و ا/ت رو گاز گرفت)
*سه ساعت بعد ا/ت بهوش اومد*
چشاشو باز کرد و از چیزی که داشت میدید *برگاش ریخته بود😹*
سونگهون*با لبخند *:
خون فوق العاده ای داری و مزش خیلی خوبه پس فکر کنم بتونی اینجا زندگی کنی ولی به شرطی که اجازه بدی از خونت بخورم
ا/ت که تعجب کرده میگه که تو دیگه کی ای؟
سونگهون : عاا یعنی نمیدونی؟
خو ومپایریم دیگه مغز فندقی
ا/ت میگه ما؟
مگه کسایی دیگه ایم هستن که مثل توعن؟
سونگهون*پوزخند*:شوخیت گرفته نه؟
،انگار واقعا مغزت از فندقه
*ازاینکه یه ومپایر اونو خنگ میدونه عصبانی میشه و همه داستانو براش تعریف میکنه
* بعدش میفهمه که نباید میگفت*
سونگهون ام تو این لحظه که ا/ت داشت داستانو تعریف میکرد یجوری نگاه میکرد که
*،اها خو چیکار کنم *
سونگون :ببین من کار ندارم از کجا اومدی
و چی
مهمه اینه که هم خونت خوشمزس و هم خیلی زیبایی..
برای همین همینجا میمونی
ا/ت وارد جنگل میشه
اولش جز درخت چیز دیگه ای نمیبینه ولی بعد که جلوتر میره متوجه وجود یه عمارت بزرگ میشه
با جرئت به سمت جلو قدم بر میداره و متوجه میشه که هیچ محافظی اونجا نیست از پله ها بالا میره و درو باز میکنه ....
درو میبنده و در سالن ورودی عمارت قدم برمیداره که صدا قدم های فردی رو میشنوه
قلبش تند تند میتپه .....
چشاشو میبنده و سرشو پایین نگه میداره
اون فرد دقیقا جلوش ایستاده بود و ا/ت میخواست ببینتش پس سرشو آورد بالا و بلا فاصله غش کرد
(درسته اون فرد یه ومپایر بود و ا/ت رو گاز گرفت)
*سه ساعت بعد ا/ت بهوش اومد*
چشاشو باز کرد و از چیزی که داشت میدید *برگاش ریخته بود😹*
سونگهون*با لبخند *:
خون فوق العاده ای داری و مزش خیلی خوبه پس فکر کنم بتونی اینجا زندگی کنی ولی به شرطی که اجازه بدی از خونت بخورم
ا/ت که تعجب کرده میگه که تو دیگه کی ای؟
سونگهون : عاا یعنی نمیدونی؟
خو ومپایریم دیگه مغز فندقی
ا/ت میگه ما؟
مگه کسایی دیگه ایم هستن که مثل توعن؟
سونگهون*پوزخند*:شوخیت گرفته نه؟
،انگار واقعا مغزت از فندقه
*ازاینکه یه ومپایر اونو خنگ میدونه عصبانی میشه و همه داستانو براش تعریف میکنه
* بعدش میفهمه که نباید میگفت*
سونگهون ام تو این لحظه که ا/ت داشت داستانو تعریف میکرد یجوری نگاه میکرد که
*،اها خو چیکار کنم *
سونگون :ببین من کار ندارم از کجا اومدی
و چی
مهمه اینه که هم خونت خوشمزس و هم خیلی زیبایی..
برای همین همینجا میمونی
۴.۶k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.