ای كه از كلك هنر نقش دل انگيز خدايی
ای كه از كلك هنر نقش دل انگيز خدايی
حيف باشد مه من كاينهمه از مهر جدايی
گفته بودی جگرم خون نكنی باز كجايی
"من ندانستم از اول كه تو بی مهر و وفايی
عهد نابستن از آن به كه ببندی و نپايی"
مدعي طعنه زند در غم #عشق تو زيادم
وين نداند كه من از بهر غم عشق تو زادم
نغمه بلبل شيراز نرفته ست ز يادم:
"دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو دادم
بايد اول به تو گفتن كه چنين خوب چرايی"
تير را قدرت پرهيز نباشد ز نشانه
مرغ مسكين چه كند گر نرود در پی دانه
پای #عاشق نتوان بست به افسون و فسانه
"ای كه گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما كجاييم در اين بحر تفكر تو كجايی"
تا فكندم به سر كوی وفا رخت اقامت
عمر بی دوست ندامت شد و با دوست غرامت
سر و جان و زر و جاهم همه گو رو به سلامت
"عشق و درويشی و انگشت نمايی و ملامت
همه سهل است، تحمل نكنم بار جدايی"
درد بيمار نپرسند به شهر تو طبيبان
كس در اين شهر ندارد سر تيمار غريبان
نتوان گفت غم از بيم رقيبان به حبيبان
"حلقه بر درد نتوانم زدن از بيم رقيبان
اين توانم كه بيايم سر كويت به گدايی"
گرد گلزار رخ توست غبار خط ريحان
چون نگارين خط تذهيب به ديباچه قرآن
اي لبت آيت رحمت دهنت نقطه ی ايمان
"آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پريشان
كه دل اهل نظر برد كه سری ست خدايی"
هر شب هجر بر آنم كه اگر وصل بجويم
همه چون نی به فغان آيم و چون چنگ بمويم
ليك مدهوش شوم چون سر زلف تو ببويم
"گفته بودم چو بيايی غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايی"
چرخ امشب كه به كام دل ما خواسته گشتن
دامن وصل تو نتوان به رقيبان تو هشتن
نتوان از تو برای دل همسايه گذشتن
"شمع را بايد از اين خانه برون بردن و كشتن
تا كه همسايه نداند كه تو در خانه مايی"
سعدی اين گفت و شد از گفته خود باز پشيمان
كه مريض تب عشق تو هدر گويد و هذيان
به شب تيره نهفتن نتوان ماه درخشان
"كشتن شمع چه حاجت بود از بيم رقيبان
پرتو روی تو گويد كه تو در خانه مايی"
نرگس مست تو مستوری مردم نگزيند
دست گلچين نرسد تا گلی از شاخ تو چيند
جلوه كن جلوه كه خورشيد به خلوت ننشيند
"پرده بردار كه بيگانه خود آن روی نبيند
تو بزرگی و در آيينه كوچك ننمايی"
نازم آن سر كه چو گيسوی تو در پای تو ريزد
نازم آن پای كه از كوی وفای تو نخيزد
#شهريار آن نه كه با لشكر عشق تو ستيزد
"#سعدی آن نيست كه هرگز ز كمند تو گريزد
كه بدانست كه در بند تو خوشتر ز رهايی"
حيف باشد مه من كاينهمه از مهر جدايی
گفته بودی جگرم خون نكنی باز كجايی
"من ندانستم از اول كه تو بی مهر و وفايی
عهد نابستن از آن به كه ببندی و نپايی"
مدعي طعنه زند در غم #عشق تو زيادم
وين نداند كه من از بهر غم عشق تو زادم
نغمه بلبل شيراز نرفته ست ز يادم:
"دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو دادم
بايد اول به تو گفتن كه چنين خوب چرايی"
تير را قدرت پرهيز نباشد ز نشانه
مرغ مسكين چه كند گر نرود در پی دانه
پای #عاشق نتوان بست به افسون و فسانه
"ای كه گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما كجاييم در اين بحر تفكر تو كجايی"
تا فكندم به سر كوی وفا رخت اقامت
عمر بی دوست ندامت شد و با دوست غرامت
سر و جان و زر و جاهم همه گو رو به سلامت
"عشق و درويشی و انگشت نمايی و ملامت
همه سهل است، تحمل نكنم بار جدايی"
درد بيمار نپرسند به شهر تو طبيبان
كس در اين شهر ندارد سر تيمار غريبان
نتوان گفت غم از بيم رقيبان به حبيبان
"حلقه بر درد نتوانم زدن از بيم رقيبان
اين توانم كه بيايم سر كويت به گدايی"
گرد گلزار رخ توست غبار خط ريحان
چون نگارين خط تذهيب به ديباچه قرآن
اي لبت آيت رحمت دهنت نقطه ی ايمان
"آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پريشان
كه دل اهل نظر برد كه سری ست خدايی"
هر شب هجر بر آنم كه اگر وصل بجويم
همه چون نی به فغان آيم و چون چنگ بمويم
ليك مدهوش شوم چون سر زلف تو ببويم
"گفته بودم چو بيايی غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايی"
چرخ امشب كه به كام دل ما خواسته گشتن
دامن وصل تو نتوان به رقيبان تو هشتن
نتوان از تو برای دل همسايه گذشتن
"شمع را بايد از اين خانه برون بردن و كشتن
تا كه همسايه نداند كه تو در خانه مايی"
سعدی اين گفت و شد از گفته خود باز پشيمان
كه مريض تب عشق تو هدر گويد و هذيان
به شب تيره نهفتن نتوان ماه درخشان
"كشتن شمع چه حاجت بود از بيم رقيبان
پرتو روی تو گويد كه تو در خانه مايی"
نرگس مست تو مستوری مردم نگزيند
دست گلچين نرسد تا گلی از شاخ تو چيند
جلوه كن جلوه كه خورشيد به خلوت ننشيند
"پرده بردار كه بيگانه خود آن روی نبيند
تو بزرگی و در آيينه كوچك ننمايی"
نازم آن سر كه چو گيسوی تو در پای تو ريزد
نازم آن پای كه از كوی وفای تو نخيزد
#شهريار آن نه كه با لشكر عشق تو ستيزد
"#سعدی آن نيست كه هرگز ز كمند تو گريزد
كه بدانست كه در بند تو خوشتر ز رهايی"
۵.۰k
۲۳ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.