شعر غریب آشنا از اردلان سرافراز

شعر غریب آشنا از اردلان سرافراز
تو از شهر غریب بی نشونی اومدی
تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشت های دور وجاده های پر غبار
برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تو از راه می رسی ،‌ پر از گرد و غبار
تمومه انتظار ، می اید همرات بهار
چه خوبه دیدنت ، چه خوبه موندنت
چه خوبه پاک کنم ، غبار رو از تنت
غریب آشنا ، دوست دارم بیا
منو همرات ببر ، به شهر قصه ها
بگیر دست منو ، تو او دستا
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تو ، من آزادام
دیدگاه ها (۲)

سلام ترسیدم بیماری قند داشته باشم واسه همون اصلا بیسکویت و...

بابک پارسا

زنده یاد نجمه زارع

پر گشودیم و به دیوار قفس ها خوردیم وه که در حسرت یک بال پرید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط