پر گشودیم و به دیوار قفس ها خوردیم

پر گشودیم و به دیوار قفس ها خوردیم
وه که در حسرت یک بال پریدن مردیم
فدیه واری است به زیر قدم گل، باری
نیمه جانی که ز چنگال خزان در بردیم
مشت حسرت به نوازش نرسیده خشکید
ناتمامیم که در غنچه ی خود پژمردیم
دیدگاه ها (۱)

زنده یاد نجمه زارع

شعر غریب آشنا از اردلان سرافراز تو از شهر غریب بی نشونی اومد...

دوخط موازی

چرا رفتی، چرا؟ من بی قرارم به سر، سودای آغوش تو دارم نگفتی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط