همیشه به خودم میگفتم کاش پسر بودم حداقل داخل سپاهی چیزی م
همیشه به خودم میگفتم کاش پسر بودم حداقل داخل سپاهی چیزی میرفتم یکم از مرز و بوم کشورم محافظت کنم ولی خب...
خب حالا که دخترم هر چی صلاحه پیش میاد دیگه..
گذشت موضوع عراق و سوریه که پیش اومد که دیگه تاب و تحمل نداشتم گفتم اونا که پسرن میرن اونجا یه کمکی میکنن فی سبیل الله ما دخترا هم که جاموندیم...
روزی رسید که گفتن برای کمک به مدافعان حرم پولی یا وسایل مورد نیازشون رو تهیه کنید تا براشون بفرستیم...
راستش من اگر میخواستم بافتنی کنم باید دو سال دیگه براشون میفرستادم که ان شاءالله قضیه سوریه هم به حمد خدا تموم میشه بهتره کمک مالی بشه...
بالاخره گذشت و دردی از ما دوا نشد...
قسمت ما شد و شهدا ما رو طلبیدن بریم طلائیه...
ولی متأسفانه شلمچه نشد ولی خب اونجا دقیق که نمیتونم بگم ولی حداکثر وصیت شهدا درباره چادر بود همین چادری که منو نگه داشته اونم به صورت دختری سالم که آب تو دلش هم تکون نمیخوره همونی که خیالیا میخوان از سرم بندازنش...
ولی من بیدی نیستم که به این باد ها بلرزم نمیذارم این اتفاق بیافته خون اون بنده خداها که برا من و بقیه بوده پایمال بشه...
حضرت آقا از ما نا امید بشن...
چشمای بابامون مولامون صاحب الزمان به خاطر ما خیس بشه...
دشمن بخنده و بهمون آفرین بگه...
من حالا میفهمم که جهاد من جهاد کبری ست و جهاد مدافعین صغری اما مدافعان از جهاد کبری به سوی جهاد صغری حرکت میکنن...
اگه قراره باشه که این آتیش کف دستمون ما رو بسوزونه عیب نداره بذار دستات ذوب بشن ولی مبادا گوله آتیشه بیافته...
واقعا تحمل همه این سوختنا می ارزه به لبخند مولا........
صبرتون صبر زینبی......... یا علی(ع)
#اللهم عجل لولیک الفرج#هدی#
خب حالا که دخترم هر چی صلاحه پیش میاد دیگه..
گذشت موضوع عراق و سوریه که پیش اومد که دیگه تاب و تحمل نداشتم گفتم اونا که پسرن میرن اونجا یه کمکی میکنن فی سبیل الله ما دخترا هم که جاموندیم...
روزی رسید که گفتن برای کمک به مدافعان حرم پولی یا وسایل مورد نیازشون رو تهیه کنید تا براشون بفرستیم...
راستش من اگر میخواستم بافتنی کنم باید دو سال دیگه براشون میفرستادم که ان شاءالله قضیه سوریه هم به حمد خدا تموم میشه بهتره کمک مالی بشه...
بالاخره گذشت و دردی از ما دوا نشد...
قسمت ما شد و شهدا ما رو طلبیدن بریم طلائیه...
ولی متأسفانه شلمچه نشد ولی خب اونجا دقیق که نمیتونم بگم ولی حداکثر وصیت شهدا درباره چادر بود همین چادری که منو نگه داشته اونم به صورت دختری سالم که آب تو دلش هم تکون نمیخوره همونی که خیالیا میخوان از سرم بندازنش...
ولی من بیدی نیستم که به این باد ها بلرزم نمیذارم این اتفاق بیافته خون اون بنده خداها که برا من و بقیه بوده پایمال بشه...
حضرت آقا از ما نا امید بشن...
چشمای بابامون مولامون صاحب الزمان به خاطر ما خیس بشه...
دشمن بخنده و بهمون آفرین بگه...
من حالا میفهمم که جهاد من جهاد کبری ست و جهاد مدافعین صغری اما مدافعان از جهاد کبری به سوی جهاد صغری حرکت میکنن...
اگه قراره باشه که این آتیش کف دستمون ما رو بسوزونه عیب نداره بذار دستات ذوب بشن ولی مبادا گوله آتیشه بیافته...
واقعا تحمل همه این سوختنا می ارزه به لبخند مولا........
صبرتون صبر زینبی......... یا علی(ع)
#اللهم عجل لولیک الفرج#هدی#
- ۳.۱k
- ۱۸ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط