dark side
dark side
part 6
جیمین«لی بورا؟
بورا«بفرمائید؟
جیمین«تبریک میگم..جالبه ک به تنهایی مدیریت میکنید اینجارو..البته عجیبم نیست؟خانم..عامم..جئون بورا؟
خوب متوجه منظورش شدم..میخای بگی اون جونگکوک مسخره منو بالا کشیده؟
بورا«تا به حال دست به دامن کسی نشدمو اگر بشم،قبر خودتو بِکَن
جیمین«چشم لیدی
چند دقیقه بعد دیجی آهنگ عاشقانه ای گذاشت،شاید اینجا آدمای خوبی نبودن ولی با زوج هاشون به وسط سالن رفتن،جالب بود..لحظه ای نگاهمو به پایین دادم که دوتا مرد رو جلوی پاهام دیدم،به محض اوردن سرم به بالا دو دست روبروم قرار داشتن،کوک و اون پسره..
کوک و جیمین«افتخار رقصیدن میدی؟
همزمان گفتن و من موندم بین دو مرد،همه بهم نگاه میکردن و منتظر بودن کدومو انتخاب کنم..اون پسره؟جونگکوک؟بلند شدم و دست جونگکوک رو گرفتم،این فقط تصمیمی در لحظه بود که همه شوک زده به من و جونگکوک نگاه میکردن،وسط سالن رفتیم و شروع به رقص کردیم
جونگکوک«جیمین از کجا میشناستت؟
پس اون پسره اسمش جیمین بود،با حرص نگام میکرد و از چشماش نقشه شومی معلوم بود..
بورا«اون منو میشناسه..فکر میکنه زنتم
چشم غره ای رفتم و بعد چند لحظه همه هم شروع به رقص کردن..
بورا«یچیزویو میدونی؟
جومونگ«هوم؟
بورا«انتظارشو داشتم مافیا باشی،البته یکم ولی اصلا انتظار نداشتم قوی ترین مافیا باشی...
و ب عنوان جواب نیشخندی زد
بعد از رقص جونگکوک اومد و نشست پیشم،حرفی بینمون رد و بدل نشد..یادم افتاد باید یچیزیو توی اتاقم چک کنم پس رفتم توی اتاق و درو بستم،با صدای باز و بسته شدن در فهمیدم یکی دیگه هم اومده پس سرمو برگردوندم و با جیمین مواجه شدم..
جیمین«خب..جئون بورا..
انقدر عصبانی بودم از این حرفش ک جلو رفتم و محکم کوبیدم توی صورتش..موهاشو گرفتم و اوردم پایین و بریده بریده،محکم و بلند گفتم
بورا«خفه...شو
پوزخندی نسیبم کرد ک هولش دادم عقب
بورا«شاید جئون همدانشگاهیم یا هم رشته ام باشه یا هرچیزی..ولی اینو بدون ک امکان نداره خواهشی از بکنم برای باندم!
جیمین«باشه لیدی..هرچی تو میگی
«پرش زمانی بعد از مهمونی»
کفشای پاشنه بلندمو در آوردم و آخیشی گفتم،لباسامو عوض کردم و موهام رو باز کردم،جون نداشتم تکون بخورم پس حموم کردنو گذاشتم واسهی فردا..روی صندلی نشستم و شروع به پاک کردن آرایشم کردم و روتین پوستیمو انجام دادم..میخواستم بخوابم که در اتاق زده شد..مثل اینکه قرار نیست یه شبو هم راحت بخابم..بیا تو ایی گفتم و با دیدن قیافه ترسیده آری تعجب کردم
آری«خانم..بدبخت شدیم
بورا«چیشده؟
آری«باند .... میخاد بار هارو پس بگیره..ب..بار اسلحه!
به اون بار خیلی نیاز داشتم و چند روزه دیگه از ویتنام میومد..موهام رو عقب کشیدم و عصبانی و بلند داد زدم
بورا«چرا*داد
آری«خ..خانم..میگن
part 6
جیمین«لی بورا؟
بورا«بفرمائید؟
جیمین«تبریک میگم..جالبه ک به تنهایی مدیریت میکنید اینجارو..البته عجیبم نیست؟خانم..عامم..جئون بورا؟
خوب متوجه منظورش شدم..میخای بگی اون جونگکوک مسخره منو بالا کشیده؟
بورا«تا به حال دست به دامن کسی نشدمو اگر بشم،قبر خودتو بِکَن
جیمین«چشم لیدی
چند دقیقه بعد دیجی آهنگ عاشقانه ای گذاشت،شاید اینجا آدمای خوبی نبودن ولی با زوج هاشون به وسط سالن رفتن،جالب بود..لحظه ای نگاهمو به پایین دادم که دوتا مرد رو جلوی پاهام دیدم،به محض اوردن سرم به بالا دو دست روبروم قرار داشتن،کوک و اون پسره..
کوک و جیمین«افتخار رقصیدن میدی؟
همزمان گفتن و من موندم بین دو مرد،همه بهم نگاه میکردن و منتظر بودن کدومو انتخاب کنم..اون پسره؟جونگکوک؟بلند شدم و دست جونگکوک رو گرفتم،این فقط تصمیمی در لحظه بود که همه شوک زده به من و جونگکوک نگاه میکردن،وسط سالن رفتیم و شروع به رقص کردیم
جونگکوک«جیمین از کجا میشناستت؟
پس اون پسره اسمش جیمین بود،با حرص نگام میکرد و از چشماش نقشه شومی معلوم بود..
بورا«اون منو میشناسه..فکر میکنه زنتم
چشم غره ای رفتم و بعد چند لحظه همه هم شروع به رقص کردن..
بورا«یچیزویو میدونی؟
جومونگ«هوم؟
بورا«انتظارشو داشتم مافیا باشی،البته یکم ولی اصلا انتظار نداشتم قوی ترین مافیا باشی...
و ب عنوان جواب نیشخندی زد
بعد از رقص جونگکوک اومد و نشست پیشم،حرفی بینمون رد و بدل نشد..یادم افتاد باید یچیزیو توی اتاقم چک کنم پس رفتم توی اتاق و درو بستم،با صدای باز و بسته شدن در فهمیدم یکی دیگه هم اومده پس سرمو برگردوندم و با جیمین مواجه شدم..
جیمین«خب..جئون بورا..
انقدر عصبانی بودم از این حرفش ک جلو رفتم و محکم کوبیدم توی صورتش..موهاشو گرفتم و اوردم پایین و بریده بریده،محکم و بلند گفتم
بورا«خفه...شو
پوزخندی نسیبم کرد ک هولش دادم عقب
بورا«شاید جئون همدانشگاهیم یا هم رشته ام باشه یا هرچیزی..ولی اینو بدون ک امکان نداره خواهشی از بکنم برای باندم!
جیمین«باشه لیدی..هرچی تو میگی
«پرش زمانی بعد از مهمونی»
کفشای پاشنه بلندمو در آوردم و آخیشی گفتم،لباسامو عوض کردم و موهام رو باز کردم،جون نداشتم تکون بخورم پس حموم کردنو گذاشتم واسهی فردا..روی صندلی نشستم و شروع به پاک کردن آرایشم کردم و روتین پوستیمو انجام دادم..میخواستم بخوابم که در اتاق زده شد..مثل اینکه قرار نیست یه شبو هم راحت بخابم..بیا تو ایی گفتم و با دیدن قیافه ترسیده آری تعجب کردم
آری«خانم..بدبخت شدیم
بورا«چیشده؟
آری«باند .... میخاد بار هارو پس بگیره..ب..بار اسلحه!
به اون بار خیلی نیاز داشتم و چند روزه دیگه از ویتنام میومد..موهام رو عقب کشیدم و عصبانی و بلند داد زدم
بورا«چرا*داد
آری«خ..خانم..میگن
۱۵.۸k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.