پرده ی یس نمی داد امان

.
پرده ی یأس نمی داد امان،
تا ببینم که چه زیباست جهان
دست در دامن امید زدم،
یافتم زندگی جاویدان
حالیا چشم دلم بر همه چیز،
کُنٓد از روزن امید نگاه
چه شکوهی ست در این کلبه ی تنگ!،
چه فروغی ست در این شام سیاه!
#فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۲)

تفاوت است بین دانستن و فهمیدن.دانستن و حتی فهمیدن نسبی است م...

هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود، هنگامی لب به زمزمه گش...

عشق به یک ماده ی مخدر می ماند، در آغاز احساس سرخوشی و تسلیم ...

حالا که روی مریخ آب پیدا شده،کاش مریخ را مثل زمین به گند نکش...

پارت ۳۵ فیک دور اما آشنا

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط