پارت ¹⁵
پارت ¹⁵
فصل دوم
........................................
از بغل گوشم اومد چون یهویی بود خواستم برگردم که لیز خوردم افتادم رو زمین عصبی نگاهش کردم نیشش باز شد و یه قدم اومد جلو .. وا این چیکار میکنه یکم دیگه اوند جلو همنیجور رو زمین بودم رفتم عقب
؛؛ چته؟
_ از این زاویه خیلی خواستنی میشی
چشمامو کوچیک بزرگ کردم و وقتی منظورشو فهمیدم تندی بلند شدم
؛؛ فک نکن میتونی مثل سابق باهام رفتار کنی
حوله و لباسارو از دستش کشیدم میخواستم برم داخل که سوالی تو ذهنم اومد نگاهی به لباس کردم و بعد با اخم برگشتم سمتش
؛؛ این لباسا .. مال کین؟
_ یعنی چی
؛؛ میگم این لباسا مال کین برایه من که نیست
_ برایه توعه
؛؛ عااا نکنه واسه دوست دختر توعه؟ .. لباسایه اونو اوردی برایه منننن؟؟؟؟
_ به نظرت من لباسایه اون احمقو میدم تو بپوشی؟
؛؛ اینو من دارم از تو میپرسمممم
_ نه برایه اون نیست راحت شدی؟(صداشو میبره بالا)
؛؛ پس از کجا اومدننن؟
_گفتم برن برات لباس بخرن .. یعنی من اینقدر تو چشم تو پست که لباسایه کسی که باهاش بودمو بیارم برات؟
چیزی نداشتم بگم فقط نفس نفس میزدم و با اخم نگاهش میکردم بعد رومو ازش گرفتم و به زمین نگاه کردم ازش بعید نبود بره لباس هایه اونو بیاره ... از کجا معلوم شاید الکی میگه بهش نگاه کردم عصبی زل زده بود بهم قیوفش طوری بود انگاره ر لحظه ممکنه بزنه منو ... لباسو تا کردم و انداختم روش
؛؛ نمیخوامش
خواستم برم که دستمو محکم گرفت و کشید عقب صورتم بخاطر درد دستم جم شد دهم باز کردم چیزی بگم اما اون زودتر شروع کرد حرف زدن
_ مثل ادم این لباسارو میپوشی تا اون رویه سگم بالا نیومده
؛؛ ولم کن عوضی
_ دیگه داری زیاده روی میکنی یونا از الان بهت گفته باشم اگه بخوای به این کارات ادامه بدی بد میبینی .. همنطور که میدونی منم بازی دادن پس الکی فک نکن فقط خودت قربانی این جریانی و با من بدرفتاری کنی
؛؛ به این کارام ادامه میدم .. دستمو ول کن !
_ عه اوکی خودت خواستی !
به زور دستمو کشیدم بیرون و هولش دادم عقب دستشو اورد بالا و تهدیدوارانه گفت
_ به نفعته لباسی که برات اوردمو بپوشی
؛؛ نمیپوشمش
_ میپوشی وگرنه ...
با مشت زدم تو شکمش مثل قلدرا گفتم
؛؛ وگرنه چی ها؟
_ گفتم میپوشی یعنی میپوشییی (داد میزنه )
بغض کردم اشک تو چشمام جم شده بود و نگاهش میکردم یهو هولم داد تو حموم و بازم افتادم کتشو انداخت رو تخت و اومد داخل سه تا دکمه اولشو باز کرد و اومد سمت من مقاومت کردم اما نشد لباسمو گرفت میخواست پارش کنه که داد زدم
؛؛ جونگ کوک تروخدا .. نکننن ... ولم کنن
اما انگار نمیشنید چی میگم دستاشو گرفتم و دوباره با گریه دادزدم
؛؛ نکن جونگ کوککک خواهش میکنممم ب ..اشه باشه میپوشم
میترسیدم اون کاری که دارم بهش فکر میکنمو انجام بده ترسیده بودم دستام میلرزید که یهو پارش کرد .. گریم شدت گرفت و جیغ میردم تا اینکه ...
اینم دوتا پارت برایه جبران دیر گذاشتنام
فصل دوم
........................................
از بغل گوشم اومد چون یهویی بود خواستم برگردم که لیز خوردم افتادم رو زمین عصبی نگاهش کردم نیشش باز شد و یه قدم اومد جلو .. وا این چیکار میکنه یکم دیگه اوند جلو همنیجور رو زمین بودم رفتم عقب
؛؛ چته؟
_ از این زاویه خیلی خواستنی میشی
چشمامو کوچیک بزرگ کردم و وقتی منظورشو فهمیدم تندی بلند شدم
؛؛ فک نکن میتونی مثل سابق باهام رفتار کنی
حوله و لباسارو از دستش کشیدم میخواستم برم داخل که سوالی تو ذهنم اومد نگاهی به لباس کردم و بعد با اخم برگشتم سمتش
؛؛ این لباسا .. مال کین؟
_ یعنی چی
؛؛ میگم این لباسا مال کین برایه من که نیست
_ برایه توعه
؛؛ عااا نکنه واسه دوست دختر توعه؟ .. لباسایه اونو اوردی برایه منننن؟؟؟؟
_ به نظرت من لباسایه اون احمقو میدم تو بپوشی؟
؛؛ اینو من دارم از تو میپرسمممم
_ نه برایه اون نیست راحت شدی؟(صداشو میبره بالا)
؛؛ پس از کجا اومدننن؟
_گفتم برن برات لباس بخرن .. یعنی من اینقدر تو چشم تو پست که لباسایه کسی که باهاش بودمو بیارم برات؟
چیزی نداشتم بگم فقط نفس نفس میزدم و با اخم نگاهش میکردم بعد رومو ازش گرفتم و به زمین نگاه کردم ازش بعید نبود بره لباس هایه اونو بیاره ... از کجا معلوم شاید الکی میگه بهش نگاه کردم عصبی زل زده بود بهم قیوفش طوری بود انگاره ر لحظه ممکنه بزنه منو ... لباسو تا کردم و انداختم روش
؛؛ نمیخوامش
خواستم برم که دستمو محکم گرفت و کشید عقب صورتم بخاطر درد دستم جم شد دهم باز کردم چیزی بگم اما اون زودتر شروع کرد حرف زدن
_ مثل ادم این لباسارو میپوشی تا اون رویه سگم بالا نیومده
؛؛ ولم کن عوضی
_ دیگه داری زیاده روی میکنی یونا از الان بهت گفته باشم اگه بخوای به این کارات ادامه بدی بد میبینی .. همنطور که میدونی منم بازی دادن پس الکی فک نکن فقط خودت قربانی این جریانی و با من بدرفتاری کنی
؛؛ به این کارام ادامه میدم .. دستمو ول کن !
_ عه اوکی خودت خواستی !
به زور دستمو کشیدم بیرون و هولش دادم عقب دستشو اورد بالا و تهدیدوارانه گفت
_ به نفعته لباسی که برات اوردمو بپوشی
؛؛ نمیپوشمش
_ میپوشی وگرنه ...
با مشت زدم تو شکمش مثل قلدرا گفتم
؛؛ وگرنه چی ها؟
_ گفتم میپوشی یعنی میپوشییی (داد میزنه )
بغض کردم اشک تو چشمام جم شده بود و نگاهش میکردم یهو هولم داد تو حموم و بازم افتادم کتشو انداخت رو تخت و اومد داخل سه تا دکمه اولشو باز کرد و اومد سمت من مقاومت کردم اما نشد لباسمو گرفت میخواست پارش کنه که داد زدم
؛؛ جونگ کوک تروخدا .. نکننن ... ولم کنن
اما انگار نمیشنید چی میگم دستاشو گرفتم و دوباره با گریه دادزدم
؛؛ نکن جونگ کوککک خواهش میکنممم ب ..اشه باشه میپوشم
میترسیدم اون کاری که دارم بهش فکر میکنمو انجام بده ترسیده بودم دستام میلرزید که یهو پارش کرد .. گریم شدت گرفت و جیغ میردم تا اینکه ...
اینم دوتا پارت برایه جبران دیر گذاشتنام
۶.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.