پارت ¹⁴
پارت ¹⁴
فصل دوم
...............................................................
پدرش پشت همه این جریانا بوده ... اون موقع همه چی بهم میریزه خودم باید حلش کنم بعد به یونا بگم اگه زودتر از وقتش بفهمه همه چی میریزه بهم !! .... دارم دیونه میشم چطور نتونستن یه کوچیک رو نگهدارن بی عرضه ها وای احمقا یه کار به این کوچیکی رو نتونستن درست انجام بدن ! بهتره زنگ بزنم به نامجون
_ الو
نامجون " سلام چطوری
_ خوبم تو جطوری
نامجون" منم خوبم اتفاقی افتاده؟ انگار عصبی هستی
_ اره .. اون فلشی که داده بودی
نامجون" خوب؟ چیشد فلش نگاه کردی؟
_ نه ... خوب گمشد
نامجون " چی گفتی؟ گمش کردی؟ احمقق مگه جورابه گم کنی ! میدونی اگه دست کسی بیوفته چه اتفاقی میوفته
کلافه دستمو رو چشمام کشیدم
_ ننداز گردن من داده بودم به نگهبانا اونا گمش کردن ... به یونا مشکوکم
نامجون" چرا ؟
_چون درست وقتی که یونا از خونه اومد بیرون گم شد
نامجون" ممکنه یونا برداشه باشتش
_ حواسم بهش هست .. راستی قضیه شنود چیشد؟ حلش کردی؟
نامجون" امشب حلش میکنیم و راه میوفتیم میاییم
_ باشه مواظب باشید
بعد اینکه قط کردم تصمیم گرفتم اول اروم بشم بعد با یونا حرف بزنم .... ( یک ساعت بعد) بدون در زدن در اتاقشو باز کردم و وارد شدم رو تخت نشسته بود و وقتی منو دید هول کرد
_ چرا هول میکنی .. منم دیگه
؛؛ خوب یهو اومدی داخل .. چیزه
_ چیه؟
سرشو خاروند و دور و برشو نگاه کرد تمام حرکاتشو زیر نظر داشتم و تازه متوجه دستش شدم که پشتش بود انگار چیزی تو دستش داشت .. دیگه مطمعن بودم فلش رو یونا برداشته
_ چی پشتت داری
؛؛ چی ! عا هیچی نیستت نه !
رفتم جلو و نزدیک تخت شدم خودشو کشید عقب نشستم رو تخت رفت عقب به تاج تخت تکیه داد
_ شاید بتونی بقیه رو احمق فرض کنی اما منو نمیتونی ! ... چی پشتت داری
؛؛ یااا وقتی میگم هیچی یعنی هیچی !
_ دستتو نشوم بده ببینم
یکم نگام کرد و دستشو اورد بیرون هیجی تو دستاش نبود مشکوک نگاهش کردم و بعد بلند شدم رفتم بیرون از اتاق صدایه غر زدنش رو پشت سرم میشنیدم ....
(یونا)
نزدیک بوداا ایش دستمو تو موهام کردم و بهم ریختمشون
فلش رو از زیر بالشت در اوردم و یه نگاه بهش انداختم بعد تو دستم فشار دادم یعنی ممکنه این به من ربط داشته باشه؟ شاید ... میخوام برم حمکم ولی نه لباس دارم نه حوله چیکار کنم پس
؛؛ جونگ کوک (بلند صداش میزنه)
_ بله؟
؛؛ میگم که میخوام برم حموم
_ خوب برو
؛؛ برم؟ چطوری؟ نه لباس دارم نه حوله چطوری برم؟؟
_ باشه چرا عصبی میشی الان میگم برات بیارن
چشمش به من بود و از اتاق رفت بیرون .. از رو تخت بلند شدم و در حمومو باز کردم و نگاه کوتاهی توش کردم انتظار نداشتم یه حموم شیک با دم دستگاه و انچنانی باشه ولی جدا تو حموم غیر از شامپو خیلی چیزا داشت(بچه اینقدر اونجا هیچی نداشته الان هنگ میکنه) مگه اینجا غیر از حموم چیکار میکنن؟ چرا اینقدر شلوغه؟عین این ندید پدیدا تو حمومو دید میزدم که یهو صدایه جونگ کوک از بغل گوشم اومد
فصل دوم
...............................................................
پدرش پشت همه این جریانا بوده ... اون موقع همه چی بهم میریزه خودم باید حلش کنم بعد به یونا بگم اگه زودتر از وقتش بفهمه همه چی میریزه بهم !! .... دارم دیونه میشم چطور نتونستن یه کوچیک رو نگهدارن بی عرضه ها وای احمقا یه کار به این کوچیکی رو نتونستن درست انجام بدن ! بهتره زنگ بزنم به نامجون
_ الو
نامجون " سلام چطوری
_ خوبم تو جطوری
نامجون" منم خوبم اتفاقی افتاده؟ انگار عصبی هستی
_ اره .. اون فلشی که داده بودی
نامجون" خوب؟ چیشد فلش نگاه کردی؟
_ نه ... خوب گمشد
نامجون " چی گفتی؟ گمش کردی؟ احمقق مگه جورابه گم کنی ! میدونی اگه دست کسی بیوفته چه اتفاقی میوفته
کلافه دستمو رو چشمام کشیدم
_ ننداز گردن من داده بودم به نگهبانا اونا گمش کردن ... به یونا مشکوکم
نامجون" چرا ؟
_چون درست وقتی که یونا از خونه اومد بیرون گم شد
نامجون" ممکنه یونا برداشه باشتش
_ حواسم بهش هست .. راستی قضیه شنود چیشد؟ حلش کردی؟
نامجون" امشب حلش میکنیم و راه میوفتیم میاییم
_ باشه مواظب باشید
بعد اینکه قط کردم تصمیم گرفتم اول اروم بشم بعد با یونا حرف بزنم .... ( یک ساعت بعد) بدون در زدن در اتاقشو باز کردم و وارد شدم رو تخت نشسته بود و وقتی منو دید هول کرد
_ چرا هول میکنی .. منم دیگه
؛؛ خوب یهو اومدی داخل .. چیزه
_ چیه؟
سرشو خاروند و دور و برشو نگاه کرد تمام حرکاتشو زیر نظر داشتم و تازه متوجه دستش شدم که پشتش بود انگار چیزی تو دستش داشت .. دیگه مطمعن بودم فلش رو یونا برداشته
_ چی پشتت داری
؛؛ چی ! عا هیچی نیستت نه !
رفتم جلو و نزدیک تخت شدم خودشو کشید عقب نشستم رو تخت رفت عقب به تاج تخت تکیه داد
_ شاید بتونی بقیه رو احمق فرض کنی اما منو نمیتونی ! ... چی پشتت داری
؛؛ یااا وقتی میگم هیچی یعنی هیچی !
_ دستتو نشوم بده ببینم
یکم نگام کرد و دستشو اورد بیرون هیجی تو دستاش نبود مشکوک نگاهش کردم و بعد بلند شدم رفتم بیرون از اتاق صدایه غر زدنش رو پشت سرم میشنیدم ....
(یونا)
نزدیک بوداا ایش دستمو تو موهام کردم و بهم ریختمشون
فلش رو از زیر بالشت در اوردم و یه نگاه بهش انداختم بعد تو دستم فشار دادم یعنی ممکنه این به من ربط داشته باشه؟ شاید ... میخوام برم حمکم ولی نه لباس دارم نه حوله چیکار کنم پس
؛؛ جونگ کوک (بلند صداش میزنه)
_ بله؟
؛؛ میگم که میخوام برم حموم
_ خوب برو
؛؛ برم؟ چطوری؟ نه لباس دارم نه حوله چطوری برم؟؟
_ باشه چرا عصبی میشی الان میگم برات بیارن
چشمش به من بود و از اتاق رفت بیرون .. از رو تخت بلند شدم و در حمومو باز کردم و نگاه کوتاهی توش کردم انتظار نداشتم یه حموم شیک با دم دستگاه و انچنانی باشه ولی جدا تو حموم غیر از شامپو خیلی چیزا داشت(بچه اینقدر اونجا هیچی نداشته الان هنگ میکنه) مگه اینجا غیر از حموم چیکار میکنن؟ چرا اینقدر شلوغه؟عین این ندید پدیدا تو حمومو دید میزدم که یهو صدایه جونگ کوک از بغل گوشم اومد
۳.۰k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.