رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:44
#ارسلان
صبح از خواب بلند شدم و رفتم پایین همه داشتن صبحونه می خوردن منم رفتم به همه سلام کردم
متین:بچه ها نظرتون چیه کلا امروز دخترا جدا برن بیرون پسرا هم بیرون
ارسلان:اره این خوبه
پانیذ:منم موافقم
و بعد از صبحونه رفتم سر کمدم یه شلوار کارگو و یه لباس مشکی لب پوشیدم و یه کفش جردن مشکی سفید و ساعتم و عطری که پدرم بهم هدیه داده بود رو زدم واقعا دلم براشون تنگ شده بود
#دیانا
بعد از صبحونه رفتم سر کمدم و یه شلوار بگو جیب دار مشکی و یه نیم تنه سفید حلقه ای و روش یه کت کوتاه سفید و یه مینی اسکارف سفید و کفش جردن مشکی سفید و رفتم بیرون و دیدم لباسم با ارسلان سته
ژاتیس:جونز با ارسلان جونت ست کردی؟
دیانا:کاملا اتفاقی
نیکا:نه که تو دوست نداری
پانیذ:منم هستم
دیانا:تو از کجا اومدی؟
آتوسا:از کجا در اومدی که کلمه قشنگی نیست دوزتان ولی باشه
سوار ماشین شدیم و نیکا رانندگی می کرد و من جلو نشسته بودم و پانیذ و آتوسا عقب بودن
ژاتیس:دلم می خواد این مهشاد که در موردش حرف می زدید رو ببینم
#پانیذ
(گوشیم زنگ خورد مهشاد بود)چه حلال زاده هست
(مکالمه پانیذ و مهشاد)
_سلام مهشاد چطوری
+قربونت حال رکسانا چطوره؟
_دست پسرا هست ماشالا خیلی بزرگ شده شبیه مهراب هم شده
+تف به زندگی
_مهشاد نبودی یه اتفاقاتی اینجا افتاده (خطاب به گرفتن دیانا و ارسلان)
+اووو رئیس کار مهراب موافقت کرده که فردا می تونیم برگردیم ایران
_عرررر بیااا اینجا همه دلتنگتیم عشقم
+فدات من برم بای
نیکا:بچه ها نظرتون چیه شب بریم پارتی
دیانا:جوون اونحا پسر دافههه
ژاتیس:بد بخت اگه ارسلان بفهمه جرت میده
دیانا:خب توهم جر میده
پانیذ:اصن مگه اونا کین ما خودمون برا خودمون تعیین تکلیف می کنیم و اینکه کسی هم لو نده کار نیکا بوده اگ او بدید هرکی بوده باهاش قهریم
نیکا:منم موافقم
چند ساعت بعد 🧭
خببب حمایت کنید داره رمان خفن میشه 😆💙
کامنت:۳
لایک:۱۰
part:44
#ارسلان
صبح از خواب بلند شدم و رفتم پایین همه داشتن صبحونه می خوردن منم رفتم به همه سلام کردم
متین:بچه ها نظرتون چیه کلا امروز دخترا جدا برن بیرون پسرا هم بیرون
ارسلان:اره این خوبه
پانیذ:منم موافقم
و بعد از صبحونه رفتم سر کمدم یه شلوار کارگو و یه لباس مشکی لب پوشیدم و یه کفش جردن مشکی سفید و ساعتم و عطری که پدرم بهم هدیه داده بود رو زدم واقعا دلم براشون تنگ شده بود
#دیانا
بعد از صبحونه رفتم سر کمدم و یه شلوار بگو جیب دار مشکی و یه نیم تنه سفید حلقه ای و روش یه کت کوتاه سفید و یه مینی اسکارف سفید و کفش جردن مشکی سفید و رفتم بیرون و دیدم لباسم با ارسلان سته
ژاتیس:جونز با ارسلان جونت ست کردی؟
دیانا:کاملا اتفاقی
نیکا:نه که تو دوست نداری
پانیذ:منم هستم
دیانا:تو از کجا اومدی؟
آتوسا:از کجا در اومدی که کلمه قشنگی نیست دوزتان ولی باشه
سوار ماشین شدیم و نیکا رانندگی می کرد و من جلو نشسته بودم و پانیذ و آتوسا عقب بودن
ژاتیس:دلم می خواد این مهشاد که در موردش حرف می زدید رو ببینم
#پانیذ
(گوشیم زنگ خورد مهشاد بود)چه حلال زاده هست
(مکالمه پانیذ و مهشاد)
_سلام مهشاد چطوری
+قربونت حال رکسانا چطوره؟
_دست پسرا هست ماشالا خیلی بزرگ شده شبیه مهراب هم شده
+تف به زندگی
_مهشاد نبودی یه اتفاقاتی اینجا افتاده (خطاب به گرفتن دیانا و ارسلان)
+اووو رئیس کار مهراب موافقت کرده که فردا می تونیم برگردیم ایران
_عرررر بیااا اینجا همه دلتنگتیم عشقم
+فدات من برم بای
نیکا:بچه ها نظرتون چیه شب بریم پارتی
دیانا:جوون اونحا پسر دافههه
ژاتیس:بد بخت اگه ارسلان بفهمه جرت میده
دیانا:خب توهم جر میده
پانیذ:اصن مگه اونا کین ما خودمون برا خودمون تعیین تکلیف می کنیم و اینکه کسی هم لو نده کار نیکا بوده اگ او بدید هرکی بوده باهاش قهریم
نیکا:منم موافقم
چند ساعت بعد 🧭
خببب حمایت کنید داره رمان خفن میشه 😆💙
کامنت:۳
لایک:۱۰
۷.۲k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.