ماه و گرگ 🌘✨
#ماه_و_گرگ 🌘✨
#p4
.
معلم اومد و اسمم رو صدا زد.
_ا.ت؟
+بله خانوم من اینجام.
دستم رو بلند کردم و منو نگاه کرد
_ا.ت برو دفتر مدیر کارت دارن.
ازجام بلند شدم و به سمت دفتر رفتم.
تو راه اکیپ جونگکوک رو دیدم .5 نفر بودن
دونفر سمت چپ و دونفر سمت راست خودشو وسط و جلو تر راه میرفت
دستاش تو کت چرمی مشکیش بود و نگاه سردش به جلو بود
وقتی از کنارش رد شدم انگار صحنه آهسته بود
بویه عطر تلخ خاصی میداد. هرعطری نبود!
وقتی به دفتر رسیدم مدیر بهم گفت که یه سری مدارک تو پروندم کمه و باید به مدرسه قبلیم برم تا بگیرمشون.
وقتی شب رفتم خونه به مادرم گفتم و قرار شد که فردا بریم.
بعد از شام به سمت اتاقم رفتم و روی تخت لش کردم.
داشتم از پنجره بالا سرم آسمون رو نگاه میکردم.
ماه فردا شب کامل میشد.
من خیلی به ماه علاقه دارم. همیشه احساس خوبی بهم میده.
برای همین خیلی دقیق مطالعه ش میکنم.
پتو رو روی خودم کشیدم و چشمام رو بستم.
.
نفس کم اورده بودم . یه چیزی دنبالم بود
انگار منو خیلی راحت میتونست بگیره اما داشت باهام بازی میکرد
اروم دنبالم میومد و از ترسیدن و دوییدنم لذت میبرد. خودم رو به یه کلبه رسوندم .
یه کلبه چوبی . از لای چوب ها میدیدم که اون اطرافه. صداش مث سگی بود که درحالت تهاجمه.
یک دفعه چشماش رو نزدیک اورد و از لای چوب نگاه کرد.
چشمایی از ترکیب رنگ قرمز و زرد!
ناگهان از خواب پریدم.
عرق کرده بودم و قلبم تند میزد.
لامپ رو روشن کردم و یه لیوان آب خوردم.
این چه خوابی بود اخه!
دوباره به تختم رفتم اما خوابم نمیبرد
همش فکر میکردم اون چه موجودی میتونه باشه!
به آسمون نگاه کردم.
خیلی سیاه بود. طوری که منو میترسوند..
لایک ❤🍀
#p4
.
معلم اومد و اسمم رو صدا زد.
_ا.ت؟
+بله خانوم من اینجام.
دستم رو بلند کردم و منو نگاه کرد
_ا.ت برو دفتر مدیر کارت دارن.
ازجام بلند شدم و به سمت دفتر رفتم.
تو راه اکیپ جونگکوک رو دیدم .5 نفر بودن
دونفر سمت چپ و دونفر سمت راست خودشو وسط و جلو تر راه میرفت
دستاش تو کت چرمی مشکیش بود و نگاه سردش به جلو بود
وقتی از کنارش رد شدم انگار صحنه آهسته بود
بویه عطر تلخ خاصی میداد. هرعطری نبود!
وقتی به دفتر رسیدم مدیر بهم گفت که یه سری مدارک تو پروندم کمه و باید به مدرسه قبلیم برم تا بگیرمشون.
وقتی شب رفتم خونه به مادرم گفتم و قرار شد که فردا بریم.
بعد از شام به سمت اتاقم رفتم و روی تخت لش کردم.
داشتم از پنجره بالا سرم آسمون رو نگاه میکردم.
ماه فردا شب کامل میشد.
من خیلی به ماه علاقه دارم. همیشه احساس خوبی بهم میده.
برای همین خیلی دقیق مطالعه ش میکنم.
پتو رو روی خودم کشیدم و چشمام رو بستم.
.
نفس کم اورده بودم . یه چیزی دنبالم بود
انگار منو خیلی راحت میتونست بگیره اما داشت باهام بازی میکرد
اروم دنبالم میومد و از ترسیدن و دوییدنم لذت میبرد. خودم رو به یه کلبه رسوندم .
یه کلبه چوبی . از لای چوب ها میدیدم که اون اطرافه. صداش مث سگی بود که درحالت تهاجمه.
یک دفعه چشماش رو نزدیک اورد و از لای چوب نگاه کرد.
چشمایی از ترکیب رنگ قرمز و زرد!
ناگهان از خواب پریدم.
عرق کرده بودم و قلبم تند میزد.
لامپ رو روشن کردم و یه لیوان آب خوردم.
این چه خوابی بود اخه!
دوباره به تختم رفتم اما خوابم نمیبرد
همش فکر میکردم اون چه موجودی میتونه باشه!
به آسمون نگاه کردم.
خیلی سیاه بود. طوری که منو میترسوند..
لایک ❤🍀
۱۶.۹k
۲۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.