part62
part62
تارا-قرار بود سفره عقدو تو حیاز بچینن
چون تابستون و گرمه
متین ونیکا وساغدوشا
وارد شدن خاله زهرا وسهیلا رفتن
به استقبالشون
براشون اسفند دود کردن
خیلی خوشحالم نیکا اینهمه خوشحال
بلاخره به ازوش رسید
میمون و نگا گفته بودم اینجوری نخنده
سنگین باشه هااا
احمق
علیم خیلی خوشحال بود
قشنگ از برق چشاش میشد دید
همه خوشحال بویدم
بلاخره روزای سخت و تلخ زندگی تموم
شد بلاخره میتونم
به زندگیم ادامه
بدم کاش منم پیش علی یه همچین
روزیو ببینم
نیکا-وای خدا نازلیو نیگا
چقد خوشگل شدی تو
مامانی فدات نشههه
اوخییی
علی-عقد تموم شد حالا وقت بزن برقصمون بود
همهوسط بودن
تاراونیکا اونقد میرقصیدنااا
همه داشتیم قرمیدادیم
وقت رقص تانگو ریدش
اول یه موزیک ملایم پخش شدش
نیکا ومتین اومدن وسط
و رقصی که سرش کلی بدبختی کشیدن تا یاد
بگیرن چقد سرش خندیدیم
یهو چشم افتاد به محمد رضا
مثل همیشه درحال فیلم برداری بود
اصلا این بشر وصل به دوربینش
رقص نیکا و متین تموم شد
دوباره یه اهنگ تانگو دیگه
چخش شد اینسری
همه ی زوجا اومدن وسط
ومنی که مثل همیشه تنها بودم
تارا-اهنگ تانگو پخش شد و
همه ی زوجا اومدن وسط مثل همیشه تنها بودم
نشستم رو یکی ازصندلیا
گوشیمو برداشتم عکس خودمو نیکارو استوری کنم
سرم گرم گوشیم بود که یهو صدای علی اومد
افتخار رقص میدین بانو
تارا-علی چیمیگی
علی-برقصیم
تارا-بقیه
علی-بیخیال خواهرمی دیگه
تارا-ازدست تو
رفتیم وسط
قشنگ میتونستم
سنگینی نگاه های بقیه رو روم احساس کنم
دستای علی دور کمرم حلقه شد
دستام گذاشتم روی شونه های مردونش
زل زدم به چشای قشنگش
کاش میتونستم زمان و توهمین لحظه
ننگخ دارم
شروع برقصیدن کردیم
به شب عروسی نزدیک میشیماااا
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
تارا-قرار بود سفره عقدو تو حیاز بچینن
چون تابستون و گرمه
متین ونیکا وساغدوشا
وارد شدن خاله زهرا وسهیلا رفتن
به استقبالشون
براشون اسفند دود کردن
خیلی خوشحالم نیکا اینهمه خوشحال
بلاخره به ازوش رسید
میمون و نگا گفته بودم اینجوری نخنده
سنگین باشه هااا
احمق
علیم خیلی خوشحال بود
قشنگ از برق چشاش میشد دید
همه خوشحال بویدم
بلاخره روزای سخت و تلخ زندگی تموم
شد بلاخره میتونم
به زندگیم ادامه
بدم کاش منم پیش علی یه همچین
روزیو ببینم
نیکا-وای خدا نازلیو نیگا
چقد خوشگل شدی تو
مامانی فدات نشههه
اوخییی
علی-عقد تموم شد حالا وقت بزن برقصمون بود
همهوسط بودن
تاراونیکا اونقد میرقصیدنااا
همه داشتیم قرمیدادیم
وقت رقص تانگو ریدش
اول یه موزیک ملایم پخش شدش
نیکا ومتین اومدن وسط
و رقصی که سرش کلی بدبختی کشیدن تا یاد
بگیرن چقد سرش خندیدیم
یهو چشم افتاد به محمد رضا
مثل همیشه درحال فیلم برداری بود
اصلا این بشر وصل به دوربینش
رقص نیکا و متین تموم شد
دوباره یه اهنگ تانگو دیگه
چخش شد اینسری
همه ی زوجا اومدن وسط
ومنی که مثل همیشه تنها بودم
تارا-اهنگ تانگو پخش شد و
همه ی زوجا اومدن وسط مثل همیشه تنها بودم
نشستم رو یکی ازصندلیا
گوشیمو برداشتم عکس خودمو نیکارو استوری کنم
سرم گرم گوشیم بود که یهو صدای علی اومد
افتخار رقص میدین بانو
تارا-علی چیمیگی
علی-برقصیم
تارا-بقیه
علی-بیخیال خواهرمی دیگه
تارا-ازدست تو
رفتیم وسط
قشنگ میتونستم
سنگینی نگاه های بقیه رو روم احساس کنم
دستای علی دور کمرم حلقه شد
دستام گذاشتم روی شونه های مردونش
زل زدم به چشای قشنگش
کاش میتونستم زمان و توهمین لحظه
ننگخ دارم
شروع برقصیدن کردیم
به شب عروسی نزدیک میشیماااا
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۵.۰k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.