رمان بیمار آشنا
رمان بیمار آشنا :
پارت اول :
هوا بارونی بود، ساعت 1 شب بود داشتم لباس پزشکیمو در می آوردم که صدای پرستار او رو شنیدم گفت: یک بیمار داریم که. وعضش وخیمه لطفا بیاید و چکش کنید :)
_بله اومدم
خانم او؟ _بله دکتر؟ _ایشون نیاز به عمل
دارن هرچه زودتر ببریدش به اتاق عمل
_چشم
داشتم لباس عمل رو به تن میکردم خیلی عجیب بود چهره ی این مرد خیلی آشنا بود انگار که خیلی وقته همو میشناسیم شبیه چه سونگ بود.، چه سونگ هم بازی بچگیمه ما باهم همسایه بودیم و تا 10 سالگی با هم بزرگ شدیم و بعدش دیگه اونا از اونجا کوچ کردن.
پرستار :خانم سانگ؟
_بله؟
_برای عمل آماده هستیم
_بله الان میام.
لایک پارت اول به 20 تا برسه پارت بعد رو هم میزارم ❤️
پس اگه منتظر پارت بعد هستی اون قلب رو قرمز کن :)) ❤️ 😚
پارت اول :
هوا بارونی بود، ساعت 1 شب بود داشتم لباس پزشکیمو در می آوردم که صدای پرستار او رو شنیدم گفت: یک بیمار داریم که. وعضش وخیمه لطفا بیاید و چکش کنید :)
_بله اومدم
خانم او؟ _بله دکتر؟ _ایشون نیاز به عمل
دارن هرچه زودتر ببریدش به اتاق عمل
_چشم
داشتم لباس عمل رو به تن میکردم خیلی عجیب بود چهره ی این مرد خیلی آشنا بود انگار که خیلی وقته همو میشناسیم شبیه چه سونگ بود.، چه سونگ هم بازی بچگیمه ما باهم همسایه بودیم و تا 10 سالگی با هم بزرگ شدیم و بعدش دیگه اونا از اونجا کوچ کردن.
پرستار :خانم سانگ؟
_بله؟
_برای عمل آماده هستیم
_بله الان میام.
لایک پارت اول به 20 تا برسه پارت بعد رو هم میزارم ❤️
پس اگه منتظر پارت بعد هستی اون قلب رو قرمز کن :)) ❤️ 😚
- ۳.۵k
- ۳۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط