p19
بعد از اینکه هوانگ رفت منم سریع رفتم و سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه کوک با اینکه اصلا خونش نرفته بودم ولی راهشو بلد بودم
ویو یورا
داشتم یکم خونه رو جمع میکردم کوک اصلا اهمیتی ب خونه نمیداد معلوم بود خیلی وقته تمیز کاری نکرده خونه رو
تقریبا اخرای کارم بود ک زنگ درو زدن بدون اینکه بپرسم کیه درو باز کردم و با کمال ناباوری دیدم تهیونگه
ی: تهیونگ؟
سریع اومد و بغلم کرد
ته: یورا خوبی؟....... چیزیت نشده؟.... سالمی
اروم از خودم جداش کردم
ی: خوبم خوبم...
یهو کوک اومد انتظار داشتم دوباره بیوفتن ب جون همدیگه اما دیدم ب هم دیگه سلام کردن
ی: عا یادم رفت تهیونگ بیا داخل تا درو ببندم
درو بستم و رفتیم نشستیم روی مبل
ک: خب.... فکر کنم باز برگشته *رو ب تهیونگ*
ته: ب هوانگ گفتم بره تحقیق کنه ببینم اومده یا ن
ک: هومممم فکر خوبی کردی
ک: ولی فکر نمیکنم این سری ب این راحتی ها عقب بکشه
ته: منظورت چیه؟
ک: این سری یکی کشته میشه....... البته ک این هدف اونه
ته: تو از کجا میدونی؟
ک: نامه باهاته؟
ته: اره.... بیا
ک: ببین این گوشه کاغذ خیلی ریز نوشته (این سری یا من میمیرم یا تو)
ته: م... من متوجه این نشده بودم
من ک تا الان گیج و منگ داشتم ب حرفای اینا گوش میدادم
ی: میشه یکی ب منم توضیح بده اینجا چ خبره😐
ته: خب راستش
فلش بک ب ۶سال پیش
ویو تهیونگ
توی دانشگاه بودم داشتم میرفتم پشت بوم من همیشه پاتوقم اونجا بود فقط اونجا میتونستم یکم تنها باشم
وقتی رفتم بالا دیدم ی دختر وایسا لبه پشت بوم
صداش زدم برگشت سمتم ک دیدم بوراست
ته: تو اونجا چکار میکنی دختر بیا پایین میوفتی هاااا*بلند*
دیدم بهم لبخند زد و ی قدم رفت عقب تر
ته: بورا بیا پایین..... دستمو بگیر بیا پایین زود باش
بورا: ولی من نمیخام بیام پایین
ته: بیا پایین با هم حرف میزنیم مشکلتو حل میکنیم ...... زود باش ب حرفم گوش بده
بورا: دیگه خیلی دیره
و خودشو پرت کرد پایین
پایان فلش بک
ته: سوجیوو بخاطر اینکه از بورا خوشش میومد و بهش علاقه داشت فکر میکنه اون بخاطر من خودشو پرت کرده پایین...... اخه منو بورا با هم دوستای صمیمی بودیم *سرشو میندازه پایین*
نظر یادتون نره ❤
این سری از همیشه بیشتر نوشتم😁پس حمایت ها هم بیشتر بشه♡
ویو یورا
داشتم یکم خونه رو جمع میکردم کوک اصلا اهمیتی ب خونه نمیداد معلوم بود خیلی وقته تمیز کاری نکرده خونه رو
تقریبا اخرای کارم بود ک زنگ درو زدن بدون اینکه بپرسم کیه درو باز کردم و با کمال ناباوری دیدم تهیونگه
ی: تهیونگ؟
سریع اومد و بغلم کرد
ته: یورا خوبی؟....... چیزیت نشده؟.... سالمی
اروم از خودم جداش کردم
ی: خوبم خوبم...
یهو کوک اومد انتظار داشتم دوباره بیوفتن ب جون همدیگه اما دیدم ب هم دیگه سلام کردن
ی: عا یادم رفت تهیونگ بیا داخل تا درو ببندم
درو بستم و رفتیم نشستیم روی مبل
ک: خب.... فکر کنم باز برگشته *رو ب تهیونگ*
ته: ب هوانگ گفتم بره تحقیق کنه ببینم اومده یا ن
ک: هومممم فکر خوبی کردی
ک: ولی فکر نمیکنم این سری ب این راحتی ها عقب بکشه
ته: منظورت چیه؟
ک: این سری یکی کشته میشه....... البته ک این هدف اونه
ته: تو از کجا میدونی؟
ک: نامه باهاته؟
ته: اره.... بیا
ک: ببین این گوشه کاغذ خیلی ریز نوشته (این سری یا من میمیرم یا تو)
ته: م... من متوجه این نشده بودم
من ک تا الان گیج و منگ داشتم ب حرفای اینا گوش میدادم
ی: میشه یکی ب منم توضیح بده اینجا چ خبره😐
ته: خب راستش
فلش بک ب ۶سال پیش
ویو تهیونگ
توی دانشگاه بودم داشتم میرفتم پشت بوم من همیشه پاتوقم اونجا بود فقط اونجا میتونستم یکم تنها باشم
وقتی رفتم بالا دیدم ی دختر وایسا لبه پشت بوم
صداش زدم برگشت سمتم ک دیدم بوراست
ته: تو اونجا چکار میکنی دختر بیا پایین میوفتی هاااا*بلند*
دیدم بهم لبخند زد و ی قدم رفت عقب تر
ته: بورا بیا پایین..... دستمو بگیر بیا پایین زود باش
بورا: ولی من نمیخام بیام پایین
ته: بیا پایین با هم حرف میزنیم مشکلتو حل میکنیم ...... زود باش ب حرفم گوش بده
بورا: دیگه خیلی دیره
و خودشو پرت کرد پایین
پایان فلش بک
ته: سوجیوو بخاطر اینکه از بورا خوشش میومد و بهش علاقه داشت فکر میکنه اون بخاطر من خودشو پرت کرده پایین...... اخه منو بورا با هم دوستای صمیمی بودیم *سرشو میندازه پایین*
نظر یادتون نره ❤
این سری از همیشه بیشتر نوشتم😁پس حمایت ها هم بیشتر بشه♡
۱۶.۳k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.