به پشت سر برگشتم
به پشت سر برگشتم.
چند درخت خشک پیدا بود و بر بالای پلهها یک در بزرگ چوبی بیرنگ و رو، زوزهی باد را میکشید.
گفت:
مرا یادت هست؟
دویدم و در راه فکر کردم من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همهی تاریخ است؟
و چرا آدمها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچ کس نیستم!
@zaneh_emroozi
چند درخت خشک پیدا بود و بر بالای پلهها یک در بزرگ چوبی بیرنگ و رو، زوزهی باد را میکشید.
گفت:
مرا یادت هست؟
دویدم و در راه فکر کردم من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همهی تاریخ است؟
و چرا آدمها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچ کس نیستم!
@zaneh_emroozi
- ۳.۴k
- ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط