به پشت سر برگشتم

به پشت سر برگشتم.
چند درخت خشک پیدا بود و بر بالای پله‌ها یک در بزرگ چوبی بی‌رنگ و رو، زوزه‌ی باد را می‌کشید.
گفت:
مرا یادت هست؟
دویدم و در راه فکر کردم من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه‌ی تاریخ است؟
و چرا آدم‌ها در یاد من زندگی می‌کنند و من در یاد هیچ کس نیستم!




@zaneh_emroozi
دیدگاه ها (۱)

در دردناکترین نقطه‌یِدوست داشتنت ایستاده ام،اینجا که دلتنگی‌...

آهای دلیل سردردم "خودم بدعادتت کردم "..... #قشنگ

احساس می‌کنم گاهی خیلی جنگیدم برای اینکه جلوی یک سری چیزها ر...

گفت: مرا یادت هست؟دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم...

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: ☆part¹" ...

ری اکشن پسرای HP چه جوری خواستگاری می کنند(درخواستی)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط