پارت

پارت12

وارد دانشگاه شدم سانا رو دیدم که داره به طرفم میاد...

سانا:نوا.. نوا.. *نفس نفس*

نوا:چیشده؟

سانا:این پسره... دایسون کلی پشت سرت حرف زده...

نوا:غلط کردههه بی ناموس

با سرعت رفتم توی کلاس... دیدم دایسون داره با بقیه پشت من حرف میزنه... روی یکی از میزها یه لیوان اب بود... برش داشتم و رفتم طرفش... روبه روش وایسادم... ابو ریختم روش...

نوا:مرتیکه داری چه غلطی میکنی؟

دایسون:اوه خانوم خانوما... چه خبر؟

نوا:جواب منو بده*بلند*

دایسون:دارم با بچه ها حرف میزنم مشکل داری؟

نوا:مشکل گشات ابلفض (یا خدااا)

دایسون:ابلفض کیه؟

نوا:اوففففف

یهو اقای جانگ وارد کلاس شد... همه سر جاهاشون نشستن...

اقای جانگ:اقای لی دایسون این مطلب رو تعریف کنید!

دایسون:چی استاد؟

همه اروم خندیدن...

اقای جانگ:نمی تونید این مطلب رو بگید؟

دایسون:شرمنده استاد...

استاد یه چیزی رو توی دفترش نوشت...

اقای جانگ:پارک سانا شما میتونی این مطلب رو تعریف کنی؟

سانا:بله استاد...*توضیح داد *

اقای جانگ :بسیار عالی...

1ساعت بعد...

اقای جانگ:خب بچه ها برید بیرون واستراحت کنید...

همه از کلاس خارج شدن...

با سانا از کلاس بیرون اومدم... دیدم دایسون داره میاد سمتم... بلند شدم که رو به روم وایساد... اومد بزنه توی گوشم که یکی دستش رو گرفت... دیدم جونگ کوک بود... دوست جیمین... 2سال از من بزرگ تره...

جونگ کوک :میخواستی دست رو زن داداش من بلند کنی؟
بعد دایسون رو هل داد... دایسون بدون هیچ حرفی به سمت اکیپ دوستاش رفت... چند تا شلمغز تر از خودش...

نوا:ازت ممنونم...

جونگ کوک :از این به بعد اگر کسی توی دانشگاه اذیتت کرد میتونی روی من حساب کنی...

نوا:بازم ازت ممنونم...

جونگ کوک :حتی شده به خاطر جیمین و یوهان... اینجا مواظبتم...


ساعت12...

به جیمین زنگ زدم تا بیاد دنبالم... جلوی در مدرسه منتظر بودم که ماشینی جلوم وایساد... شیشه‌اش رو داد پایین... جیمین بود سوار شدم...

نوا:سلام..

جیمین :سلام... بریم لباس بخریم؟

نوا:بریم

رفتیم لباس خریدیم و بعد رفتیم خونه...

نوا:جیمین خیلی خسته‌ام....غذا سفارش میدی؟ *کیوت*

جیمین :باشه...

جیمین غذا سفارش داد گفت تا نیم ساعت دیگه میرسه... منم رفتم تا اون‌موقع دوش گرفتم..



_______________________

ببخشید بچه ها اگه این پارت بد شده بود... دیروز منو دوستام با طناب پوسیده ی یکی رفتیم تو چاه و واسه یه قضیه ای رفتیم دفتر تا با مدیر صحبت کنیم... ولی قضیه به معلم کشیده شد... حالا معلممون امروز خیلی ناراحت بود و منو مقصر میدونست با اینکه تازه من جلو دوستام از معلم دفاع کردم... منو معلمم داشتیم باهم تنها صحبت میکردیم... باورم نمیشد برای اولین بار گریه ی معلمم رو دیدم... ممنون میشم با حمایت هاتون بهم روحیه بدید🤎🤎🤎
دیدگاه ها (۱۳)

استوری درخواستی :)

بیاین ثابت کنیم:)

پارت14فردا صبح...ساعت 10ویو یلدااز خواب بیدار شدم اما نگار ه...

پارت 11ساعت 10:45...ویو نواقسمت 9سریال رو هم تموم کردم... ضد...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔عشق مافیاویو جیمینساعت 7:00 شب هست تا 1:00 ساعت دیگه م...

هرزه ی حکومتی پارت ۱ویو ا/ت با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط