در عمق دریا دلم میخواست چشمهایم را ببندم و برای چند لحظ

در عمق دریا دلم می‌خواست چشم‌هایم را ببندم و برای چند لحظه هم که شده، وانمود کنم که آب را فراموش کرده‌ام.
اما هر چقدر بیشتر سعی می‌کردم، کمتر می‌توانستم به آب فکر نکنم؛ بیشتر غرق می‌شدم.
باید همیشه به یاد داشته باشی که
ماندگارترین چیزها در ذهن، آنهاییست که وانمود به فراموش کردنشان می‌کنی.
هر چقدر بیشتر بخواهی چیزی را فراموش کنی، بیشتر در ذهنت با آن بازی می‌کنی.
برای فراموش کردن چیزی، نباید از آن فرار کنی؛ خودشان کم کم می‌روند، فراموش می‌شوند.
سعی برای فراموش کردن چیزی، درست مانند فرار کردن از سایه‌ات است.
تو نباید از سایه‌ات فرار کنی، نمی‌توانی که فرار کنی؛
وقتش که برسد، خودش کم کم می‌رود، فراموش می‌شود.
دیدگاه ها (۱)

این ساعت، این هوا،‌ این فصلِ زیبا، نیازی نیست دلیلی برایِ غص...

چندین باربه فکرم رسید که چشمهایم را ببندمبروم جلوی یک اتومبی...

نمیشود که مدام خندید و از عشق گفتیا "دوست دارم"را روزانه تکر...

مثلا بغلم کنی و کنار گوشم آهسته بگویی:بیخیالِ تقویم ها نازخا...

p⁴+ چی بگم.. *از شدت بغض صداش میلرزه*🐨 میخوای گریه کنی؟ + ن....

روزیمن چهل ساله میشومو موهایم جوگندمیحتمابازهم شبها تنهایی ق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط