چندپارتی
#چندپارتی~
نقاش خوشقلم...~
پارت اول
هوا آفتابی...پس تصمیم گرفتن که امروز جلسه کلاس در پارک برگزار بشه...
نزدیک ساعت3:30عصر کار آموز ها آروم دور هم جمع شدن...
هر کسی بوم و قلم و رنگ به دستش داشت و دور استاد جمع میشد...
تمام کار آموز ها آماده نقاشی بودن...
حالا تنها یک نفر باقی مونده بود...کسی که قراره کار آموز های بزرگ ترین استاد نقاشی کره..عکسشو بکشن...
از ماشینش پیاده شد...و با قدم های تند به سمت استادش رفت...با اون دست داد و آماده شد...روی صندلی نشست و پای چپش رو روی پای دیگش گذاشت...
یقه پیراهنش رو تا سه دکمه باز کرد و کرواتش رو شل کرد...با نگاه خمارش کار رو تمام کرد...
حالا ساعت مینشست تا کار آموز ها نقاشیش رو بکشن...تا حالا کسی نتونسته صورت بی نقص پسر رو بکشه...
بعد از چهار ساعت کار بدون استراحت...استاد از کار آموز هاش حواست که طرح هاشونو به اون نشون بدن...پسر کنار استادش ایستاد و به نقاشی های کار آموز ها خیره میشد...
تا اینکه ربکا جلو رفت و بوم رو به طرف استادش گرفت و ساکت ایستاد تا نظرش رو بشنوه...
پسر تمام مدت سرش پایین بود و به چهره بجه ها توجه نمیکرد...
استاد و پسر هر دو مات و مبهوت به بوم نقاشی ربکا خیره شدن...نقاشی معرکه بود...پسر سرش رو بالا آورد و با چهرهدختر مواجه شد...برای چند ثانیه به دختر خیره موند و دوباره نگاهش رو گرفت ...
استاد:واو...خارقالعادهست!تا حالا کسی نتونسته تو رو به این زیبایی بکشه نامجون!
_بله استاد..
استاد: آفرین ربکا!عالیه!
ربکا تعظیم کوتاهی کرد و با لبخند به استادش خیره شد...و حالا نامجون غرق در نگاه ربکا...
..........
ادامه دارد.....
حمایت؟!
نظرت برام مهمه پس کامنت بزار و نظرتو بگو..
نقاش خوشقلم...~
پارت اول
هوا آفتابی...پس تصمیم گرفتن که امروز جلسه کلاس در پارک برگزار بشه...
نزدیک ساعت3:30عصر کار آموز ها آروم دور هم جمع شدن...
هر کسی بوم و قلم و رنگ به دستش داشت و دور استاد جمع میشد...
تمام کار آموز ها آماده نقاشی بودن...
حالا تنها یک نفر باقی مونده بود...کسی که قراره کار آموز های بزرگ ترین استاد نقاشی کره..عکسشو بکشن...
از ماشینش پیاده شد...و با قدم های تند به سمت استادش رفت...با اون دست داد و آماده شد...روی صندلی نشست و پای چپش رو روی پای دیگش گذاشت...
یقه پیراهنش رو تا سه دکمه باز کرد و کرواتش رو شل کرد...با نگاه خمارش کار رو تمام کرد...
حالا ساعت مینشست تا کار آموز ها نقاشیش رو بکشن...تا حالا کسی نتونسته صورت بی نقص پسر رو بکشه...
بعد از چهار ساعت کار بدون استراحت...استاد از کار آموز هاش حواست که طرح هاشونو به اون نشون بدن...پسر کنار استادش ایستاد و به نقاشی های کار آموز ها خیره میشد...
تا اینکه ربکا جلو رفت و بوم رو به طرف استادش گرفت و ساکت ایستاد تا نظرش رو بشنوه...
پسر تمام مدت سرش پایین بود و به چهره بجه ها توجه نمیکرد...
استاد و پسر هر دو مات و مبهوت به بوم نقاشی ربکا خیره شدن...نقاشی معرکه بود...پسر سرش رو بالا آورد و با چهرهدختر مواجه شد...برای چند ثانیه به دختر خیره موند و دوباره نگاهش رو گرفت ...
استاد:واو...خارقالعادهست!تا حالا کسی نتونسته تو رو به این زیبایی بکشه نامجون!
_بله استاد..
استاد: آفرین ربکا!عالیه!
ربکا تعظیم کوتاهی کرد و با لبخند به استادش خیره شد...و حالا نامجون غرق در نگاه ربکا...
..........
ادامه دارد.....
حمایت؟!
نظرت برام مهمه پس کامنت بزار و نظرتو بگو..
- ۲.۳k
- ۱۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط