شاید مرگ لذیذترین تلخی دنیا باشد
شاید مرگ لذیذترین تلخی دنیا باشد
آنگاه که کارم با تمام دنیا برعکس می شود
آنگاه که در روشنی روز خدا را صدا می زنم
اما به اولین تاریکی تنهایی که میرسم
گم میکنم
خودم را ،خدایم را ،سطر به سطر عهد هایم را
شاید باید امیدار به تاریکی ای باشم که
جنسش با تمام سیاهی های دنیا
فرق دارد
آنقدر فرق کند که باورت نشود
این شبیه همان سیاهی چشمانی است
که سالها در فراقش اشک ریخته ای
بگذار باور کنم خدا همه جا هست
و سهم خدای من در تاریکی مطلقی
نهفته است که دیگر هراسی از
گناهی جدید بر گردنم نمی گذارد
خداوندا
تلاشم را کرده ام اما پای تمام
توبه هایم ناخواسته عجیب می لنگد
چه کس می داند باور درونی قلبم را ؟
چه کس می داند شاید تقوای جدا بودنم
از داشتن خواسته کوچکم ربطی بی انتها
به بار گناهم دارد
نگاه کن دوشب گذشته است
و هرشبش را به چوب خشکیده
چوپانی شکسته ام
و باز دلم را به آغاز بخششی
جدید خوش کرده ام
این بار را ، بار آخرش بگذار و کاری کن
چشمانم گمت نکند تا شاید کرامت جدیدت
مصلحت خواسته دل من هم بشود
خدایا برای تو که فرقی ندارد
بودن و نبودن آروزی کوچکم کنارم
به چشمانم نگاه کن این بار توبه نه بر
زبانم بلکه بر چشمانم نشسته است
بگذار تمامش کنیم
اگر گوشه توبه ام لغزید
سقوطش را سهم تاریکی ابدی
وجود خسته ام گردان
تا شاید مرگ لذیذ ترین تلخی زندگیم
شود ...
#حمیدرضا_میتران
آنگاه که کارم با تمام دنیا برعکس می شود
آنگاه که در روشنی روز خدا را صدا می زنم
اما به اولین تاریکی تنهایی که میرسم
گم میکنم
خودم را ،خدایم را ،سطر به سطر عهد هایم را
شاید باید امیدار به تاریکی ای باشم که
جنسش با تمام سیاهی های دنیا
فرق دارد
آنقدر فرق کند که باورت نشود
این شبیه همان سیاهی چشمانی است
که سالها در فراقش اشک ریخته ای
بگذار باور کنم خدا همه جا هست
و سهم خدای من در تاریکی مطلقی
نهفته است که دیگر هراسی از
گناهی جدید بر گردنم نمی گذارد
خداوندا
تلاشم را کرده ام اما پای تمام
توبه هایم ناخواسته عجیب می لنگد
چه کس می داند باور درونی قلبم را ؟
چه کس می داند شاید تقوای جدا بودنم
از داشتن خواسته کوچکم ربطی بی انتها
به بار گناهم دارد
نگاه کن دوشب گذشته است
و هرشبش را به چوب خشکیده
چوپانی شکسته ام
و باز دلم را به آغاز بخششی
جدید خوش کرده ام
این بار را ، بار آخرش بگذار و کاری کن
چشمانم گمت نکند تا شاید کرامت جدیدت
مصلحت خواسته دل من هم بشود
خدایا برای تو که فرقی ندارد
بودن و نبودن آروزی کوچکم کنارم
به چشمانم نگاه کن این بار توبه نه بر
زبانم بلکه بر چشمانم نشسته است
بگذار تمامش کنیم
اگر گوشه توبه ام لغزید
سقوطش را سهم تاریکی ابدی
وجود خسته ام گردان
تا شاید مرگ لذیذ ترین تلخی زندگیم
شود ...
#حمیدرضا_میتران
۳.۵k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.