ا/ت : از من چی میخوای؟
ا/ت : از من چی میخوای؟
هانول : خب چیز زیادی نمیخوام
سوالی بهش نگاه کردم
هانول : باید اطلاعات باندتونو بهمون بدی
پوزخند زدم
ا/ت : عمرا... تو خوابت ببینی
بازومو محکم گرفت تو دستش و فشار داد زدم دقیقا همونجایی رو گرفته بود ک تیر خورده بود با خیس شدن اون قسمت دستم فهمیدم دوباره خون ریزی کرده تا خودش فهمید دستشو برداشت
هانول : ببخشید نمیخواستم اینکارو کنم ... خوبی؟
ا/ت : اون پسره ک با من بود
نزاشت حرفمو تموم کنم
هانول : اون اینجاس طبقه بالاعه نگران نباش حالش خوبه
ا/ت : ....
هانول : نمیخوای چیزی بگی؟
ا/ت : بزار ما بریم
هانول : نمیشه
یه نفس حرصی کشیدم بهش نگاه کردم زل زده بود بهم دید هیچی نمیگفتم بلند شد جلوم وایساد
تا وایساد با پای سالمم یه زیر پایی انداختم و با کمک دیوار بلند شدم و درو باز کردم خواستم برم ک یهو با شتاب منو برگردوند سمت خودش و یه مشت کوبید تو صورتم چون یه پامم درد میکرد افتادم رو زمین
هانول : مجبورم میکنی اینطوری باهات رفتار کنم
از موهام گرفت و بزور کشید تو اتاق
........
بعد از کتکایی ک منو زد دستم درد خیلی بدی داشت تازه با این درد دستم دستامو بسته بود به تخت نمیتونستم تکون بخورم کم کم داشت گریم در میومد دستم خیلی درد میکرد خونریزی کرده بود ولی بی توجه به وضعم وقتی دستامو بست از اتاق رفت بیرون درد پا و دستم یه طرف بخاطر کتکایی ک زد بدنمم درد میکرد چون دست و پام تیر خورده بود نتونستم کاری کنم اونم هر کاری خواست کرد
نشسته بودم رو زمین و به تخت تکیه داده بودم البته مجبور بودم چون دستم بسته شده بود سرم پایین بود و فکر میکردم کل باند پیچی دستم خونی شده بود دستام یخ کرده بود اصلا حالم خوب نبود
با باز شدن در حتی نگاهم نکردم ببینم کیه
یکی جلوم رو زانوهاش نشست معلوم بود خانواده نیست
تهیونگ : چرا خواستی فرار کنی ک به این روز بیوفتی
چیزی نگفتم
تهیونگ ویو
هانول گفت ک کتکش زده کلی سرش غر زدم ک چرا این کارو کرده گفت ک عصبی شده گفتم بهتره بهش یه سر بزنم و خوب شد ک اومدم دستش خونریزی داشت وضع خودشم ک اصلا خوب نبود آخ هانول ببین چیکار کردی مثلا قرار بود باهاشون خوب باشیم تا حرف بزنن ولی کند زدی به کارمون
رفتم جلوش نشستم و گفتم چرا خواستی فرار کنی ک به این روز بیوفتی ولی چیزی نگفت خواستم باند دستشو عوض کنم ک دستشو کشید کنار
تهیونگ : باید دستت باید عوضشه دستت خونریزی داره
ا/ت : بزارید برم
هوفی کشیدم
تهیونگ : باید باند دستتو عوض کنم
دستشو گرفتم ولی کشید دستشو بازم دستشو گرفتم ولی بازم همونجا رو کرد ایندفعه محکم تر گرفتم تقلا میکرد یهو سرشو بلند کردو حرصی به چشمام نگاه کرد منم اولش عین خودش بهش نگاه کردم ولی بعدش خندم گرفت ک انقدر حرصی شده بود برای همین خندیدم
ا/ت : به چی میخندی خنده داره؟ بیا من تورو ببندم به تخت با اسلحه دستتو تیر بارون کنم بعدشم کتکت بزنم ببین خوبه؟ آره میخوای اینکارو کنمممم؟
بهش خندیدم
تهیونگ : آروم باش
هانول : خب چیز زیادی نمیخوام
سوالی بهش نگاه کردم
هانول : باید اطلاعات باندتونو بهمون بدی
پوزخند زدم
ا/ت : عمرا... تو خوابت ببینی
بازومو محکم گرفت تو دستش و فشار داد زدم دقیقا همونجایی رو گرفته بود ک تیر خورده بود با خیس شدن اون قسمت دستم فهمیدم دوباره خون ریزی کرده تا خودش فهمید دستشو برداشت
هانول : ببخشید نمیخواستم اینکارو کنم ... خوبی؟
ا/ت : اون پسره ک با من بود
نزاشت حرفمو تموم کنم
هانول : اون اینجاس طبقه بالاعه نگران نباش حالش خوبه
ا/ت : ....
هانول : نمیخوای چیزی بگی؟
ا/ت : بزار ما بریم
هانول : نمیشه
یه نفس حرصی کشیدم بهش نگاه کردم زل زده بود بهم دید هیچی نمیگفتم بلند شد جلوم وایساد
تا وایساد با پای سالمم یه زیر پایی انداختم و با کمک دیوار بلند شدم و درو باز کردم خواستم برم ک یهو با شتاب منو برگردوند سمت خودش و یه مشت کوبید تو صورتم چون یه پامم درد میکرد افتادم رو زمین
هانول : مجبورم میکنی اینطوری باهات رفتار کنم
از موهام گرفت و بزور کشید تو اتاق
........
بعد از کتکایی ک منو زد دستم درد خیلی بدی داشت تازه با این درد دستم دستامو بسته بود به تخت نمیتونستم تکون بخورم کم کم داشت گریم در میومد دستم خیلی درد میکرد خونریزی کرده بود ولی بی توجه به وضعم وقتی دستامو بست از اتاق رفت بیرون درد پا و دستم یه طرف بخاطر کتکایی ک زد بدنمم درد میکرد چون دست و پام تیر خورده بود نتونستم کاری کنم اونم هر کاری خواست کرد
نشسته بودم رو زمین و به تخت تکیه داده بودم البته مجبور بودم چون دستم بسته شده بود سرم پایین بود و فکر میکردم کل باند پیچی دستم خونی شده بود دستام یخ کرده بود اصلا حالم خوب نبود
با باز شدن در حتی نگاهم نکردم ببینم کیه
یکی جلوم رو زانوهاش نشست معلوم بود خانواده نیست
تهیونگ : چرا خواستی فرار کنی ک به این روز بیوفتی
چیزی نگفتم
تهیونگ ویو
هانول گفت ک کتکش زده کلی سرش غر زدم ک چرا این کارو کرده گفت ک عصبی شده گفتم بهتره بهش یه سر بزنم و خوب شد ک اومدم دستش خونریزی داشت وضع خودشم ک اصلا خوب نبود آخ هانول ببین چیکار کردی مثلا قرار بود باهاشون خوب باشیم تا حرف بزنن ولی کند زدی به کارمون
رفتم جلوش نشستم و گفتم چرا خواستی فرار کنی ک به این روز بیوفتی ولی چیزی نگفت خواستم باند دستشو عوض کنم ک دستشو کشید کنار
تهیونگ : باید دستت باید عوضشه دستت خونریزی داره
ا/ت : بزارید برم
هوفی کشیدم
تهیونگ : باید باند دستتو عوض کنم
دستشو گرفتم ولی کشید دستشو بازم دستشو گرفتم ولی بازم همونجا رو کرد ایندفعه محکم تر گرفتم تقلا میکرد یهو سرشو بلند کردو حرصی به چشمام نگاه کرد منم اولش عین خودش بهش نگاه کردم ولی بعدش خندم گرفت ک انقدر حرصی شده بود برای همین خندیدم
ا/ت : به چی میخندی خنده داره؟ بیا من تورو ببندم به تخت با اسلحه دستتو تیر بارون کنم بعدشم کتکت بزنم ببین خوبه؟ آره میخوای اینکارو کنمممم؟
بهش خندیدم
تهیونگ : آروم باش
۸.۵k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.