از زبان راوی :
از زبان راوی :
ا/ت ک از خونه فرار کرد به دنی خبر دادن و اونم خیلی عصبی شد ولی برای ا/ت عادی شده بود
جیمین صبح به شرکت رفت و بازم مثل همیشه ماریا بهش میچسبید ولی اون انقدر به فکر ا/ت بود ک نفهمید چجوری گذشت
شب شده بود از شرکت اومد بیرون و داشت سوار ماشین میشد ک با صدای دختری برگشت سمت صدا ماریا بود
*پایان از زبان راوی*
جیمین ویو
ماریا : آقای پارککک لطفا صبر کنید
وایسادم و بهش نگاه کردم
ماریا : گوشیتونو جا گذاشتید براتون اوردم
گوشیو ازش گرفتم
جیمین : ممنونم
خواستم سوارماشین بشم ک لباسمو گرفت
با تعجب بهش نگاه کردم
ماریا : خوشحالم ک امروز اومدید چون ساواش گفت نمیاید
وای ساواش حتما برای اینکه اینو اذیت کنه گفته من امروز نمیام
جیمین : نه امروز قرار بود بیام
ماریا : هوم
اومد جلوتر و گونمو بوسید سریع دویید رفت تعجب کرده بودم خدایا آخه چرا من
سوار ماشین شدمو رفتم سمت خونه
ا/ت ویو
سریع توی خیابون میدوییدم گریم بند نمیومد بارون خیلی شدیدی میبارید کل لباسام خیس شده بود حالم خیلی بد بود فقط میخواستم زودتر برسم خونه فقط تنها چیزی ک میخواستم این بود
دیگه کم کم داشتم میرسیدم به خونه یه گوشه وایسادم و یکم نفس کشیدم انقدر دوییدم نفسم بالا نمیومد آروم قدم برداشتم تو حیاط خونه و رفتم جلوی در و کلیدمو دراوردم و درو باز کردم وقتی رفتم داخل درو بستم صدای قدمای سریعی رو میشنیدم نمیدونم چرا گریم بند نمیومد سایه یه نفرو رو خودم حس میکردم میدونستم دنیه ولی دیگه هیچ جونی تو بدنم نمونده بود ک بهش نگاه کنم با عربده ای ک زد از جام پریدم
دنی : معلوم هست تو کجایی ( با داد )
فقط سرم پایین بود و اشک میریختم انگار با دیدن وضعیتم آروم شد
دنی : ا/ت! ببینم چیشده؟ چرا گریه میکنی؟
دوییدم و بغلش کردم
دنی : ا/ت بگو ببینم چیشده
چیزی نگفتم فقط میخواستم بغلش کنم و بزنم زیر گریه
ک همین کارو هم کردم وقتی جیمینو با اون دختره دیدم انقدر حالم بد شد ک فقط میخواستم از اونجا دور بشم
دنی : ا/ت یه چیزی بگو! کسی چیزی گفته؟ چیشدههه؟
ا/ت : ا اون... اون منو دوست..نداره
دنی : کی؟
ا/ت : .....
دنی : کی دوست نداره ا/ت حرف بزن
ا/ت : جیمین...
ساکت شد ولی بعد از چند لحظه نوازش دستی رو روی موهام حس کردم
دنی : ازکجا انقدر مطمعنی؟
ا/ت : امشب..دیدمش اون... یکی اونو بوسید
دنی : ببینم تو رفته بودی اونو ببینی؟
سرمو به معنی آره تکون دادم...چرا انقدر بغلش آرامش داشت؟ چرا انقدر آرومم میکرد...
دنی : بیا بریم بشینیم از اول برام تعریف کن ببینم چیشده
ازش جدا شدم و به زمین خیره شدم
همه چیو براش تعریف کردم
دنی : شاید یه اتفاق بوده نمیتونی قضاوت کنی ا/ت
ا/ت ک از خونه فرار کرد به دنی خبر دادن و اونم خیلی عصبی شد ولی برای ا/ت عادی شده بود
جیمین صبح به شرکت رفت و بازم مثل همیشه ماریا بهش میچسبید ولی اون انقدر به فکر ا/ت بود ک نفهمید چجوری گذشت
شب شده بود از شرکت اومد بیرون و داشت سوار ماشین میشد ک با صدای دختری برگشت سمت صدا ماریا بود
*پایان از زبان راوی*
جیمین ویو
ماریا : آقای پارککک لطفا صبر کنید
وایسادم و بهش نگاه کردم
ماریا : گوشیتونو جا گذاشتید براتون اوردم
گوشیو ازش گرفتم
جیمین : ممنونم
خواستم سوارماشین بشم ک لباسمو گرفت
با تعجب بهش نگاه کردم
ماریا : خوشحالم ک امروز اومدید چون ساواش گفت نمیاید
وای ساواش حتما برای اینکه اینو اذیت کنه گفته من امروز نمیام
جیمین : نه امروز قرار بود بیام
ماریا : هوم
اومد جلوتر و گونمو بوسید سریع دویید رفت تعجب کرده بودم خدایا آخه چرا من
سوار ماشین شدمو رفتم سمت خونه
ا/ت ویو
سریع توی خیابون میدوییدم گریم بند نمیومد بارون خیلی شدیدی میبارید کل لباسام خیس شده بود حالم خیلی بد بود فقط میخواستم زودتر برسم خونه فقط تنها چیزی ک میخواستم این بود
دیگه کم کم داشتم میرسیدم به خونه یه گوشه وایسادم و یکم نفس کشیدم انقدر دوییدم نفسم بالا نمیومد آروم قدم برداشتم تو حیاط خونه و رفتم جلوی در و کلیدمو دراوردم و درو باز کردم وقتی رفتم داخل درو بستم صدای قدمای سریعی رو میشنیدم نمیدونم چرا گریم بند نمیومد سایه یه نفرو رو خودم حس میکردم میدونستم دنیه ولی دیگه هیچ جونی تو بدنم نمونده بود ک بهش نگاه کنم با عربده ای ک زد از جام پریدم
دنی : معلوم هست تو کجایی ( با داد )
فقط سرم پایین بود و اشک میریختم انگار با دیدن وضعیتم آروم شد
دنی : ا/ت! ببینم چیشده؟ چرا گریه میکنی؟
دوییدم و بغلش کردم
دنی : ا/ت بگو ببینم چیشده
چیزی نگفتم فقط میخواستم بغلش کنم و بزنم زیر گریه
ک همین کارو هم کردم وقتی جیمینو با اون دختره دیدم انقدر حالم بد شد ک فقط میخواستم از اونجا دور بشم
دنی : ا/ت یه چیزی بگو! کسی چیزی گفته؟ چیشدههه؟
ا/ت : ا اون... اون منو دوست..نداره
دنی : کی؟
ا/ت : .....
دنی : کی دوست نداره ا/ت حرف بزن
ا/ت : جیمین...
ساکت شد ولی بعد از چند لحظه نوازش دستی رو روی موهام حس کردم
دنی : ازکجا انقدر مطمعنی؟
ا/ت : امشب..دیدمش اون... یکی اونو بوسید
دنی : ببینم تو رفته بودی اونو ببینی؟
سرمو به معنی آره تکون دادم...چرا انقدر بغلش آرامش داشت؟ چرا انقدر آرومم میکرد...
دنی : بیا بریم بشینیم از اول برام تعریف کن ببینم چیشده
ازش جدا شدم و به زمین خیره شدم
همه چیو براش تعریف کردم
دنی : شاید یه اتفاق بوده نمیتونی قضاوت کنی ا/ت
۹.۵k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.