رضا حدادیان
استاد "رضا حدادیان" شاعر و منتقد کرمانشاهی، زادهی سال ۱۳۵۳ خورشیدی، در کرمانشاه است.
ایشان فعالیت ادبی خود را از سال ۱۳۷۰ با اشعار سپید شروع و کم کم در تمام قوالب شعری خوش درخشید و اکنون یکی از بهترین غزلسرایان کشور محسوب میشود.
وی در ادوار مختلفی، مسئول برخی صفحات و انجمنهای ادبی در سطح شهر کرمانشاه بود و هست.
▪کتابشناسی:
- ساعت لحظه لحظه مرا پیر میکند، (شعر سپید)، ۱۳۷۹
- ستمالی از ستاره، (شعر گفتار)، ۱۳۷۹
- میخواهم این دنیا پس از لیلا نباشد، (غزل)، ۱۳۸۳
- عاشقانهها، (غزل)، ۱۳۸۹
- چهل غزل، (غزل)، ۱۳۹۹
- سر قرار باران، (رباعی)، ۱۴۰۰
- سنگفرش آفتاب، (گردآوری شعرهای غزل و رباعی شاعران)، ۱۴۰۱
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
چشم تو در من نغمهی تنبور میریزد
هر دم در آوازِ قناری شور میریزد
تا رهسپار جادهی شب میشوم، بیشک
پشت سر من، کاسه کاسه نور میریزد
حس میکنم که ساقی میخانهی خورشید
در ساغر دل، آتش انگور میریزد
گیسو پریشان میکنی بر قلّهی دار و
از آبشار زلف تو، منصور میریزد
قد بلند تو قیامت میکند، انگار
از نای اسرافیل، نفخ صور میریزد
آنقدر شیرین است گفتارت که بیتردید
لب وا کنی، دور و برت زنبور میریزد.
(۲)
بگذار باشد چشم گلدانها گرفتارت!
پروانهی پسکوچهی خورشید بیمارت
یک عمر روی پای خود بودی، درخت من!
هرگز نیفتاده به روی شانهای بارت
هر چند که اهل فراموشیست آیینه
امّا در او جا مانده ردّ پای رخسارت
با من بگو درد دل خود را! خیالت تخت
در سینهام سر بسته خواهد ماند اَسرارت
مانند آتش زیر خاکستر، بدون شک
تا زنده هستم در دلم گرم است بازارت
آخر اگر چه خاک خواهم شد، ولی هر روز
با باد میآید غبار من به دیدارت.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
ایشان فعالیت ادبی خود را از سال ۱۳۷۰ با اشعار سپید شروع و کم کم در تمام قوالب شعری خوش درخشید و اکنون یکی از بهترین غزلسرایان کشور محسوب میشود.
وی در ادوار مختلفی، مسئول برخی صفحات و انجمنهای ادبی در سطح شهر کرمانشاه بود و هست.
▪کتابشناسی:
- ساعت لحظه لحظه مرا پیر میکند، (شعر سپید)، ۱۳۷۹
- ستمالی از ستاره، (شعر گفتار)، ۱۳۷۹
- میخواهم این دنیا پس از لیلا نباشد، (غزل)، ۱۳۸۳
- عاشقانهها، (غزل)، ۱۳۸۹
- چهل غزل، (غزل)، ۱۳۹۹
- سر قرار باران، (رباعی)، ۱۴۰۰
- سنگفرش آفتاب، (گردآوری شعرهای غزل و رباعی شاعران)، ۱۴۰۱
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
چشم تو در من نغمهی تنبور میریزد
هر دم در آوازِ قناری شور میریزد
تا رهسپار جادهی شب میشوم، بیشک
پشت سر من، کاسه کاسه نور میریزد
حس میکنم که ساقی میخانهی خورشید
در ساغر دل، آتش انگور میریزد
گیسو پریشان میکنی بر قلّهی دار و
از آبشار زلف تو، منصور میریزد
قد بلند تو قیامت میکند، انگار
از نای اسرافیل، نفخ صور میریزد
آنقدر شیرین است گفتارت که بیتردید
لب وا کنی، دور و برت زنبور میریزد.
(۲)
بگذار باشد چشم گلدانها گرفتارت!
پروانهی پسکوچهی خورشید بیمارت
یک عمر روی پای خود بودی، درخت من!
هرگز نیفتاده به روی شانهای بارت
هر چند که اهل فراموشیست آیینه
امّا در او جا مانده ردّ پای رخسارت
با من بگو درد دل خود را! خیالت تخت
در سینهام سر بسته خواهد ماند اَسرارت
مانند آتش زیر خاکستر، بدون شک
تا زنده هستم در دلم گرم است بازارت
آخر اگر چه خاک خواهم شد، ولی هر روز
با باد میآید غبار من به دیدارت.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
۲.۱k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.