من از همان بچگی ام با لاکچری ها مشکل داشتم

من از همان بچگی ام با لاکچری ها مشکل داشتم ...
بچه هایی لوس و از خود راضی که همه چیز برای کودکی کردنشان مهیا بود ...
آنها که توپِ چهل تکه ی براق داشتند ، در حالی که ما با توپ پلاستیکیِ راه راهمان وسطِ کوچه های خاکی بازی می کردیم ...
آنها که عروسک هایشان موهایِ بلوند و رنگی داشت وقتی ما با نخ و کاموا برای عروسک هایِ کچلمان مو درست می کردیم ...
همان ها که مدادِ جویده شده ی کوتاهِ ما را می دیدند و مداد نوکیِ طرح دارشان را با چه وقاحتی به رخمان می کشیدند ...
همان گستاخ هایِ بی رحمی که عصرهایِ تابستان ، پزِ بستنی قیفی شان را به ما می دادند ،
به ما که از همان روزها به فکرِ اقتصادِ خانواده و جیبِ پدرانمان بودیم ...
ما از اولش هم معمولی بودیم ،
معمولی هایِ مظلومی که هنوز هم که هنوز است لاکچری ها و زندگیِ لوکس و گران قیمتشان دست از سرِ بی حوصلگیِ شان بر نداشته ...
مثلا که چه ؟!
ما نبینیم و حسرت نخوریم بهتان نمی چسبد ؟!
دیدگاه ها (۳)

مردها اتفاقا اصلا پیچیده نیستندبا چیزهای کوچکی شاد میشوند،مث...

هریک از ما را می‌توان مانند روزنامه ورق زد...صفحه‌ی حوادث‌ما...

پنجره ی اتاقماز قضا مستقیم روی حیاط همسایه مان دید داشت...هم...

مامان بزرگ، دنبالم کرده بود.فرار کردم پیش آقاجون که جلوی دکا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط