پارت 21 رمان عشق ابدی **امروز سه شنبه ست.3 روز دیگه تا عق
پارت 21 رمان عشق ابدی **امروز سه شنبه ست.3 روز دیگه تا عقد منو و سعید مونده و همه کلی ذوق دارن.هر چی به تابستون نزدیکتر می شدیم اکادمی والیبال من شلوغ تر میشد و کاراش زیاد بود.برای همین 2 روزی هست که از صبح تا شب میرم اونجا و به کارا رسیدگی میکنم.امروز هم مثل همیشه حاضر شدم و رفتم اونجا.داشتم به حساب و کتاب ها رسیدگی میکردم.یهو مستخدم اومد و گفت _خانوم ببخشید یه نفر اومده با شما کار داره و هر کاری میکنم خودشو معرفی نمیکنه و فقط میخواد شمارو ببینه.کنجکاو شدم و به مستخدم گفتم _باشه خب بگو بیاد داخل .بعد از چند دقیقه یه خانوم اومد و با صدای اروم سلام کرد.سرمو اوردم بالا .باورم نمیشد.داشتم از خوشحالی بال در میاوردم.با بغض گفتم _گیسو؟خودتی رفیق ؟اونم در حالی که اشک توی چشماش حلقه زد بود گفت _اره لیلی خودمم .همدیگر رو بغل کردیم .گیسو دوست خیلییی صمیمی من بود از کلاس اول دوست بودیم و رفت و امد خانوادگی داشتیم ولی سال آخر دبیرستان به خاطر کار باباش رفتن ارمنستان و از اونجا به بعد دیگه خبری ازش نشد و دیگه هیچ شماره یا ادرسی ازش پیدا نکردم. حالا دوباره برگشته بود.بعد از کلی خوشحالی کنارش نشستم و از مستخدم خواستم برامون قهوه بیاره._واای لیلی خاک بر سرت هنوزم خوشگل و خوشتیپ و ماهی.اخه تو چرا زشت نمیشی؟هان ؟_خندیدم و گفتم _اوووو اخه من کجام خوشگله؟تو هم خیلی نازی فداتشم مثل همیشه.خب از خودت بگو گیسو._ خب عشقم من عکاس هستم و تازگیا یه اتلیه زدم توی ایران و مشغول شدم._خب حالا متاهلی یا مجرد شیطون؟به شوخی پشت چشم نازک کرد و گفت _متاهلم عزیزم.اسم شوهرم آرمانه توی ارمنستان آشنا شدیم و 2 ساله که ازدواج کردیم.بغلش کردم و گفتم _واای مبارکه عشقم .شغلش چیه این اقا ارمان؟_مهندس کامپیوتره و الان که اومدیم ایران توی شرکت باباش کار میکنه.همینجوری که حرف میزدیم برامون قهوه اوردن.مشغول خوردن بودیم که یهو گیسو گفت _خب بگو ببینم تو چیکارا میکنی؟من فقط به لطف اینستاگرام تونستم ادرس اینجارو پیدا کنم ولی دیگه هیچی ازت نمیدونم لیلی جونم._خب منم از بس عاشق والیبال بودم بالاخره درس خوندم و انالیزور والیبال شدم.بعد از یه مدت فدراسیون ازم دعوت کرد برای تیم ملی و منم شدم انالیزور رسمی تیم ملی والیبال ایران.اون اوایل بین اون همه مرد احساس غریبی میکردم ولی شهرام خیلی هوامو داشت.واقعا قبل از اینکه یه پسر عمه باشه برام یه برادر مهربونه .بعد از یه مدت همه منو شناختن و کلی باهام صمیمی شدن و منم کلی باهاشون دوست شدم._وااای لیلییی من همشون رو میشناسم ایولل بهت .ببین باید منو ببری باهاشون عکس بندازممممم._خخ باشه میبرمت حرص نخور._مرسیی.خب داشتی میگفتی._هیچی دیگه توی اون مدتی که انالیزور بودم کاپیتان تیم نمیدونست ولی اونم بالاخره فهمید .اون اوایل کلی باهاش لج بودم.ولی کم کم عاشقش شدم و یه شب دعوتم کرد بام تهران و اعتراف کرد که اونم عاشقمه.ولی بخت باهامون یار نبود و یکسال ازهم دور شدیم و کلی عذاب کشیدیم .اما بالاخره داریم به هم میرسیم و جمعه میخوایم عقد کنیم.یهو گیسو جیغ کشید و پرید بغل من و گفت _واااای لیلییییییییی یعنی سعید معروف الان شوهرته؟واای الهی فداتشم._هیسسس عهههه گیسو الان همه میفهمن ._دهنتو ببند خب من ذوق دارم .بعد از اینکه گیسو کلی دیوونه بازی دراورد اکادمی رو تعطیل کردم و با گیسو رفتیم شرکت تا شوهرش رو ببینیم.رسیدیم شرکت.با گیسو رفتیم داخل و بعد از هماهنگی رفتیم توی اتاق._سلااام بر ارمان خودم._سلامم بر گیسو جانم. چیشده ؟چرا اینقدر خوشحالی؟_واای میخوام یه فرشته رو بهت معرفی کنم.بعدش منو به ارمان نشون داد و گفت _اینم لیلی دوست صیمیمی و خوشگل من.با ارمان سلام و احوالپرسی کردیم و سه تایی مشغول صحبت شدیم.با اصرار گیسو ناهار هم موندم و بعد از خوردن ناهار تشکر و خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم و راه افتادم به سمت خونه.ماشین رو پارک کردم و رفتم توی خونه.بعد از سلام و احوالپرسی با ذوق کل ماجرای امروز رو برای همه تعریف کردم.اونا هم ذوق کردن.رفتم بالا و لباسام رو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم.&&&خب عشقا اینم از پارت 21.عکس گیسو و آرمان رو براتون میزارم تا بدونین چه شکلی هستن عزیزای دلم.کامنت فراموش نشه. مثل همیشه بهم انرژی بدین با کامنتای قشنگتون.مرسییی
۱۴.۵k
۱۵ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.