پارت 22 رمان عشق ابدی***3 روز مثل برق وباد گذشت و بالاخره
پارت 22 رمان عشق ابدی***3 روز مثل برق وباد گذشت و بالاخره روز جمعه فرارسید.صبح گیسو اومد خونمون تا به منو و مامان کمک کنه.روز قبل رفته با مامانم و مامان سعید و منیر و گیسو رفته بودم ارایشگاه و اصلاح کرده بودم و کلی هم تغییر کرده بودم.چون تا دیروز حتی یه بار هم صورتم رو اصلاح نکرده بودم.رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون .گیسو موهامو خشک کرد و بعدش کلی با هم رقصیدیم و دیوونه بازی دراوردیم.خیلی خوب بود ولی من یه ذره استرس داشتم.عصر ساعت 5 و نیم بود که مامان گفت _لیلی برو کم کم اماده شو مهمونا ساعت 7 میرسن .با گیسو رفتیم توی اتاقم.اول یه ذره ارایش کردم و بعدش شروع کردم به پوشیدن لباسام.لباس من یه مانتوی سفید بلند بود که آستیناش تور بود و قرار بود با ساپورت سفید بپوشم.شال و کفشای سفیدم رو دراوردم .مانتو و ساپورت رو پوشیدم .گیسو برام یه تاج گل سفید درست کرده بود.شال سفیدم رو سرم کردم و بعدش تاج گل رو گذاشتم روی شال.خیلی خوب شده .داشتم خودمو توی اینه نگاه میکردم که یهو گیسو گفت _واای لیلییی ._عههه چیه چی شده؟_لاک نزدی خواهری.بعدش رفت و یه لاک نقره ای انتخاب کرد و اورد ._بده خودم بزنم گیسو._نخیرم خودم برات میزنم .دستمو گذاشت روی میز و با مهارت شروع کرد به لاک زدن.وقتی تموم شد صورتش رو بوسیدم و کلی تشکر کردم.مامانم اومد توی اتاق و گفت _عروس خانوم داماد و عاقد و همه ی مهمونا اومدن و منتظر تو هستن عزیزم زود باش بیا .گیسو و مامانم رفتن پایین و قرار شد من 5 دقیقه بعد برم پایین.بالاخره رفتم پایین.همه برام دست زدن .با همه سلام کردم و رفتم و نشستم روی صندلی کنار سعید.به سعید نگاه کردم و بهم یه لبخند زد.یه کت و شلوار کرم پوشیده بود .خیلیی خوشتیپ شده بود.قرآن رو باز کردیم و سوگند و گیسو تور رو گرفتن بالای سرمون و منیر هم قند می سابید .عاقد شروع به خوندن خطبه کرد.به دفعه سوم که رسید گفت _دوشیزه سرکار خانم لیلی اکبری ایا وکیلم که شما را به عقد دائمی جناب اقای میر سعید معروف در بیاورم ؟که یهو سوگند گفت عروس زیر لفظی میخواد .مامان سعید اومد و یه ساعت به عنوان زیر لفظی دستم کرد و عاقد دوباره گفت _ایا وکیلم؟_با اجازه پدر و مادرم و بقیه ی بزرگترا بله.همه دست زدن و شادی کردن.حلقه هامون رو اوردن .اول سعید حلقه ی منو توی دستم کرد و بعد من حلقه ی سعید رو توی دستش کردم.همه یکی کی اومدن و تبریک گفتن و فرهاد در حالی که شعر عروس چقدر قشنگه رو با صدای بلند میخوند و دست میزد اومد و باهامون دست داد و همه کلی بهش می خندیدیم.نوبت به محمد رسید .اومد جلو و دست منو و سعید رو گذاشت توی دست هم و گفت _میدونم که همدیگه رو عاشقانه می پرستین و مطمئنم که خوشبخت میشین.مبارکتون باشه عزیزای دلم .دوتایی باهاش دست دادیم و کلی تشکر کردیم.تا ساعت 9 همه شادی کردیم و خندیدیم. یهو مامانم اومد و گفت _همه تشریف بیارین توی حیاط برای صرف شام.همه رفتن .بچه های مجرد و متاهل تیم هم داشتن میرفتن که یهو امیر گفت _آهای خانوما و اقایون کجا میرین؟بزارین اول عروس و داماد برن بعدش همگی حمله کنین به سمت شام.یهو فرهاد زد پس کله ی امیر و گفت _تو حرف نزنی نمیگن زبون نداری ها.ما داریم از گرسنگی تلف می شیم و تو هی حرف مفت بزن._به تو چه اصن پسره ی فضول .سعید ؟نگاش کن این رو من دست بلند میکنه ها .سعید یه نگاه بهشون انداخت و یه اخم الکی کرد و گفت __جفتتون خفه شین لطفا.همه زدیم زیر خنده یهو فرهاد گفت _عهههه به جای اینکه بخندین بیاین بریم که شام تموم شد من مردم از گشنگی .امیر که حرصش گرفته دستشو مشت کرد و گفت _اخخخخ فرهاددد بیا برو شام رو کوفت کن فقط اینقدر حرف نزننن ._فرهاد یه نگاه بهش انداخت و گفت _بیشعوری دیگه چیکارت کنم.همه در حالی که به شوخی های فرهاد و امیر میخندیدیم رفتیم تا شام بخوریم. &&&خب عشقا اینم از پارت 22 .بالاخره این دوتا عاشق به همدیگه رسیدن .عکس لباس و حلقه ها رو میزارم براتون حتما .کامنت فراموش نشه.مرسییی
۹.۲k
۱۵ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.