مادرم گفت که عاشق نشوی

مادرم گفت که عاشق نشوی ...!


گفتم : " چـَشم


چشم های تــو ،


مرا بی خبر از چـَشمـَم کرد ...




"تحریم بوسه های تو بر من مصیبتی است
باید ظریف باشم و ترفندی بیاورم..."
دیدگاه ها (۵)

فرهاد می دانست ،صد سال هم نمی تواند کوه را بکند . . .فقط می ...

بسم الله...خودت می دانی که من ،اهل پارک و کافه و سینما نیستم...

هر جا چراغی روشنه ،از ترس تنها بودنه...ای ترس تنهایی من ،این...

عشق یعنی :مـــن ِ سرمایی ِ تب دار و مریض ،ژاکتم را بدهم تا ت...

مادرم گفت که عاشق نشوی، گفتم چشمچشم‌های تو مرا بی‌خبر از چشم...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

خسته از سرکار برگشتم خونه . .مشغول خوردن شام بودم که داداشم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط