پارت18دلبر نازم
پارت18دلبر نازم
#دیانا
صبحونه خوردیم رفتیم پارک ویدیو گرفتیم بعدشم رفتیم کافه
مهدیه:سلام دیانا خانم
دیانا:علیک
مهدیه:ارسلان چتوری
ارسلان:کاری داشتی
مهدیه:اره ولی با خودت نه دیانا
دیانا:مشکلی داری به من بگو حلش کنم
مهدیه:ااا اینجوریه باشه ارسلان خودت خواستی
ارسلان:یادت باشه چی گفتم هرچی گفت باور نکن(در گوشش)
دیانا:نمیکنم
مهدیه:هوی دیانا با توام
دیانا:میشنوم
مهدیه:من نمیدونم ارسلان در مورد زندگیمون بهت چی گفته میشه بگی چیگفته
دیانا:گفته ازدواجتون سوری بوده و بخاطر بابای ارسلانم بوده
مهدیه:اول دورغ گفته بعدشم ارسلان منه نه تو
دیانا:فعلا که ماله منه
مهدیه: میخوای راستشو بگم چی شده بوده
دیانا:بگو
مهدیه:ببین دیانا منو ارسلان دختر عمو پسر عموایم ،دوسال پیش که بابام مرد ارسلان خیلی هوامو داشت و نمیزاشت خیلی گریه کنم واین باعث شد من عاشقش بشم برای همین بهش گفتم میای باهم از دواج کنیم ارسلان گفتم از منم میخواستم این پیشنهاد رو بهت بدم بعد دوهفته ما عقد کردیم ولی یک هفته بعد از عقد مون ارسلان اصلا پیش من نبود و فهمیدم عاشق تو شده این برام سخت بود که ارسلان رو از دست بدم صبر کردم گفتم شاید زود ولت کنه ولی این کارو نکر برای همین بهش گفتم یا تورو ول میکنه یا خودمو میکشم که ولت کرد توی این دوسال اصلا رفتارش بامن خوب نبود همش دعوا میکردیم ولی روز هایی هم بود که قربونت صدقم میرفت ولی خیلی کم شاید فقط سه چهار بار امروز اومدم بهت بگم اگه از زندگیش نری بیرون زندگیت رو سیاه میکنم دیانا پس برو
ارسلان:من هیچ وقت دیانارو ول نمیکنم زنیکه عجوزه
مهدیه :چطور سه سال پیش میگفتی اگه نباشم میمیری (باگریه)
ارسلان:برای این بود که دیانا رو ندیده بودم
دیانا:بزارید منم حرف بزنم مهدیه من از پیش ارسلان میرم ولی هیچ وقت حلالت نمیکنم چون تو تنها عشق زندگیم رو دوبار ازم گرفتی(باگریه)
ارسلان:دیانا دیانا نرو وایسا
#ارسلان بدو بدو دنبالش رفتم که دستش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم و بهش گفتم
ارسلان:واقعا میخوای بری
دیانا:ارسلان بخاطر خودت رفتم اون زندگیمون رو سیاه میکنه
ارسلان:اون هیچ غلطی نمیتونه بمونه عشقم نگران نباش نفسم
..........
#دیانا
صبحونه خوردیم رفتیم پارک ویدیو گرفتیم بعدشم رفتیم کافه
مهدیه:سلام دیانا خانم
دیانا:علیک
مهدیه:ارسلان چتوری
ارسلان:کاری داشتی
مهدیه:اره ولی با خودت نه دیانا
دیانا:مشکلی داری به من بگو حلش کنم
مهدیه:ااا اینجوریه باشه ارسلان خودت خواستی
ارسلان:یادت باشه چی گفتم هرچی گفت باور نکن(در گوشش)
دیانا:نمیکنم
مهدیه:هوی دیانا با توام
دیانا:میشنوم
مهدیه:من نمیدونم ارسلان در مورد زندگیمون بهت چی گفته میشه بگی چیگفته
دیانا:گفته ازدواجتون سوری بوده و بخاطر بابای ارسلانم بوده
مهدیه:اول دورغ گفته بعدشم ارسلان منه نه تو
دیانا:فعلا که ماله منه
مهدیه: میخوای راستشو بگم چی شده بوده
دیانا:بگو
مهدیه:ببین دیانا منو ارسلان دختر عمو پسر عموایم ،دوسال پیش که بابام مرد ارسلان خیلی هوامو داشت و نمیزاشت خیلی گریه کنم واین باعث شد من عاشقش بشم برای همین بهش گفتم میای باهم از دواج کنیم ارسلان گفتم از منم میخواستم این پیشنهاد رو بهت بدم بعد دوهفته ما عقد کردیم ولی یک هفته بعد از عقد مون ارسلان اصلا پیش من نبود و فهمیدم عاشق تو شده این برام سخت بود که ارسلان رو از دست بدم صبر کردم گفتم شاید زود ولت کنه ولی این کارو نکر برای همین بهش گفتم یا تورو ول میکنه یا خودمو میکشم که ولت کرد توی این دوسال اصلا رفتارش بامن خوب نبود همش دعوا میکردیم ولی روز هایی هم بود که قربونت صدقم میرفت ولی خیلی کم شاید فقط سه چهار بار امروز اومدم بهت بگم اگه از زندگیش نری بیرون زندگیت رو سیاه میکنم دیانا پس برو
ارسلان:من هیچ وقت دیانارو ول نمیکنم زنیکه عجوزه
مهدیه :چطور سه سال پیش میگفتی اگه نباشم میمیری (باگریه)
ارسلان:برای این بود که دیانا رو ندیده بودم
دیانا:بزارید منم حرف بزنم مهدیه من از پیش ارسلان میرم ولی هیچ وقت حلالت نمیکنم چون تو تنها عشق زندگیم رو دوبار ازم گرفتی(باگریه)
ارسلان:دیانا دیانا نرو وایسا
#ارسلان بدو بدو دنبالش رفتم که دستش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم و بهش گفتم
ارسلان:واقعا میخوای بری
دیانا:ارسلان بخاطر خودت رفتم اون زندگیمون رو سیاه میکنه
ارسلان:اون هیچ غلطی نمیتونه بمونه عشقم نگران نباش نفسم
..........
۷.۱k
۱۸ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.