با اینکه شرایط نرسید ولیییی چه کنم دوست ندارم تو خمار بمو
با اینکه شرایط نرسید ولیییی چه کنم دوست ندارم تو خمار بمونید
اصرار خونی✨😐
ویو کوک
اون اون تیغ بود
سریع بردمش بیمارستان
دکتر:شما کیش میشید
کوک: دوست.... دوست پسرش
دکتر : بزارید رو تخت
دوساعت بعد✨🌚
دکتر : جناب جناب
کوک: بله بله حالشون خوبه(بغض)
دکتر: متاسفانه به دلیل افسردگی شدید و علاعم کم خونی حالشون بده و سه بار خون بالا آوردن لطفا نزارید بهشون فشار عصبی یا ناراحتی بیاد میتونید ببینیدش
کوک: ممنون
ادمین: کوک رفت پیش ا.ت و ا.ت داشت خون بالا میاورد و چشماش قرمز سده بو و گریه میکرد و جیغ میزد
کوک: ا.ت
ا.ت: گمشو(گریه)
کوک: ببین لطفا
ا.ت: گفتم گمشو(عربده)
کوک: صداتو برای من بلند نکن(عربده فرا بنفش)
پرستار: آقا اینجا بیمارستانه
کوک:برو بیرون
پرستار: چشم
ا.ت: ها چیه فهمیدم دوسم نداری فهمیدم منو برای بدنم میخوای دیگه بازیم نده بسته
کوک: ا.ت ببین(ماجرا رو تعریف میکنه و بغلش میکنه)
ادمین: منم میخوام یکییم منو بغل کنه🥺💔
ا.ت: یعنی .... یعنی... دوسم داری
کوک: آره پرنسسم
یک ماه بعد
کوک: ا.ت بپوش بریم رستوران
ا.ت: باشع (لباسش اسلاید دو)
کوک: باز لباس باز پوشیدی خوشم نمیاد بقیه بدنت رو ببینن
ا.ت: قول میدم پیش خودت باشممممممم
کوک: نه
ات: تلوخدا(پا زمین میکوبه)
کوک: نچ نچ این بچه پنج ساله ها میمونه
ا.ت: نیستم
کوک: هستی
ا.ت: نیستم
کوک: هستی
ا.ت: اهههه باشه بریم
کوک: بریم
تو رستوران
(علامت گارسون زن که خیلی عنه=π)
π:
اصرار خونی✨😐
ویو کوک
اون اون تیغ بود
سریع بردمش بیمارستان
دکتر:شما کیش میشید
کوک: دوست.... دوست پسرش
دکتر : بزارید رو تخت
دوساعت بعد✨🌚
دکتر : جناب جناب
کوک: بله بله حالشون خوبه(بغض)
دکتر: متاسفانه به دلیل افسردگی شدید و علاعم کم خونی حالشون بده و سه بار خون بالا آوردن لطفا نزارید بهشون فشار عصبی یا ناراحتی بیاد میتونید ببینیدش
کوک: ممنون
ادمین: کوک رفت پیش ا.ت و ا.ت داشت خون بالا میاورد و چشماش قرمز سده بو و گریه میکرد و جیغ میزد
کوک: ا.ت
ا.ت: گمشو(گریه)
کوک: ببین لطفا
ا.ت: گفتم گمشو(عربده)
کوک: صداتو برای من بلند نکن(عربده فرا بنفش)
پرستار: آقا اینجا بیمارستانه
کوک:برو بیرون
پرستار: چشم
ا.ت: ها چیه فهمیدم دوسم نداری فهمیدم منو برای بدنم میخوای دیگه بازیم نده بسته
کوک: ا.ت ببین(ماجرا رو تعریف میکنه و بغلش میکنه)
ادمین: منم میخوام یکییم منو بغل کنه🥺💔
ا.ت: یعنی .... یعنی... دوسم داری
کوک: آره پرنسسم
یک ماه بعد
کوک: ا.ت بپوش بریم رستوران
ا.ت: باشع (لباسش اسلاید دو)
کوک: باز لباس باز پوشیدی خوشم نمیاد بقیه بدنت رو ببینن
ا.ت: قول میدم پیش خودت باشممممممم
کوک: نه
ات: تلوخدا(پا زمین میکوبه)
کوک: نچ نچ این بچه پنج ساله ها میمونه
ا.ت: نیستم
کوک: هستی
ا.ت: نیستم
کوک: هستی
ا.ت: اهههه باشه بریم
کوک: بریم
تو رستوران
(علامت گارسون زن که خیلی عنه=π)
π:
۴۲۵
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.