Monster in the forest
Monster in the forest
فصل 2 پارت ۱۴
یونگی:*چونشو میگیره و سرشو بالا میاره* واقعنی نیشات خیلی قشنگن..
ا.ت: من باید خودمو توی آینه ببینم*سمت کیفش میره*
ا.ت:*خودشو توی دوربین گوشیش میبینه*عه...راستم میگی چقدر قشنگه😄
یونگی: فقط تا من گفتم به این نتیجه رسیدی😁
ا.ت: هوم؟خب اگه باعث خوشحالیت میشه اینجوری فکر کن..
یونکی: خیلی ممنون واقعا😒
ا.ت: چیه ناراحت میشی؟🤨
یونگی: من نیاز به محبتت دارم🥺
ا.ت: رفتارت خیلی غیر عادیه از وقتی گرگینه شدی انقدر گوگولی شدی؟😐
یونگی: چرا نمیفهمی😑
ا.ت: خب میفهمم ولی محبت کردن رو بزار برای وقتی جوابت رو دادم
یونگی: آخه چرا؟؟ یعنی در حالت عادی نمیتونی محبت کنی؟؟
ا.ت: اون محبتی که تو میخوای فرق داره مگه نه؟
یونگی: خب...فکر کنم آره
ا.ت: خب دیگه...بزار برای اونموقع
یونگی: اینجوری که میگی بیشتر به این امیدوار میشم که جوابت مثبت باشه😅
ا.ت: نه نباید امیدوار بشی..اگه امیدوار بشی اگه جواب منفی بدم نابود میشی..
یونگی: مگه میخوای جواب منفی بدی؟
ا.ت: نمیــــدونم
یونگی: نمیزارم جواب منفی بدی😑
ا.ت: اصلا چجوری؟ بعدم مثل اینکه خودت بهم گفتی تصمیم بگیرم اینجوری که میگی یعنی حق انتخاب ندارم😐
یونگی: خب دیگه آره منظورم اینه که کاری میکنم امکان نداشته باشه بگی نه😊
ا.ت:*ازش فاصله میگیره* چیکار؟؟😑
یونگی: فکرت کجاس؟
ا.ت: ها؟ نه نه هیچ جا😁(فکرش همونجاییه که فکر شما الان هست😐📿)
یونگی:*میمونه نگاهش میکنه*
ا.ت: چته؟
یونگی: میدونم داری به چی فکر میکنی...ولی کاریت ندارم..
ا.ت: خیلی ممنون😐
یونگی:*دوباره میمونه نگاهش میکنه*
ا.ت: از آنالیز کردم من خسته نشدی؟
یونگی: چرا خسته بشم؟
ا.ت: هوم...*سعی میکنه جای دیگه ای رو نگاه کنه*
ا.ت: اینجوری نگاه میکنی معذب میشم..
یونگی:*میره از عمد جلوتر و و از دو سانتی توی چشماش نگاه میکنه*
ا.ت: شنیدی چی گفتم اصن؟
یونگی: خب به هیچی فکر نکن..
(پنج مین بعد)
جین: اهم اهممم....شما دارین چیکار میکنین؟؟
یونگی:*از ا.ت با ریلکسی کاااامل فاصله میگیره* هیچی داشتیم نگاه میکردیم..
جین: آها...نگاه عاشقانه؟
نامجون: قلبم اکلیلی شد😁
یونگی: نرین به همه لو بدین😑
جین:*عربده کشیدن از ته دل* ا. تتتتتتتت!!!!!!!
ا.ت: زهرررررر ماااااااررررر!!!
تهیونگ:*بدبخت به آسمونا سفر میکنع و برمیگرده* یا اکثر امام زاده ها...چتونه؟؟
جونگ کوک:*ایشون خو بمب هم بترکه بیدار نمیشن*(دقیقا عین خودمه من خونمون هم بیاد زیر بیدار نمیشم😂)
جین:*صورت ا.ت رو قاب میگیره و با دقت کامل و نگرانی چکش میکنه* یاااا ا.ت حالت خوبه؟؟ درد نداری؟؟ نیشاتو ببینم وااااایییی چه ومپایر کیوووتی داررریییم!!! ببینم من رفتم این پسر که اذیتت نکرد؟؟ وایسا ببینم اصن داشتی با یونگی چیکار میکردی؟؟
ا.ت: شاید اگه پشت سر هم سوال نپرسی بتونم به یکیشون جواب بدم..
جین: خب ده بناااال!!(منظورش حرف زدنه😐😔📿)
ا.ت:*چقدر ریلکس😐* حالم خوبه...گردنم یذره درد میکنه...بله خودمم میدونم چه نیشای جذابی دارم...این پسر هم اذیتم نکرد...سوال آخری هم جوابی ندارم😊
جین: سوال آخریه رو غلط میکنی جواب ندی!!
ا.ت: الان که فقط داشت نگاهم میکرد اگر فراتر از این شد انشاالله خبر میدیم😊
نامجون: مثلا به کجا ها؟؟
جین: وایسا بینم...یونگی تو بهش درخواست دادی؟!؟!
یونگی: بعله..
نامجون: چیییییی؟؟؟
جین: عهههه نمردیم و دیدیم یونگی عاشق شد واااایییی*خر ذوق*
ا.ت: حالا تو چرا انقدر ذوق میکنی؟😐
نامجون: این کلا بیدار میشه دنیا رو روی سرش میزاره🙄
ببخشید یه کوچولووو دیر شد آخه صبح که میخواستم براتون پارت بزارم اومدم توی ویسگون داشتم مینوشتم مامانم داشت با مامانجونم حرف میزد تا اینترنتشو روشن کردم که به گوشیش وصل بشم دیدم نوشته مشترک گرامی..نمچی چی شما کمتر از 1000 ریال است
هیچی دیگه منم اینترنتشو خاموش کردم که به قتل نرسونتم😐 آخرشم فهمید ولی اونموقع که فهمید من رفتم توی دستشویی فرار کردم😂 الانم که ظهره همه خوابن گوشیشو با هزار بدبختی از کنارش دزدیدم و هم اکنون دارم یواشکی از انباری براتون پارت میزارم😐🤚🏻
فصل 2 پارت ۱۴
یونگی:*چونشو میگیره و سرشو بالا میاره* واقعنی نیشات خیلی قشنگن..
ا.ت: من باید خودمو توی آینه ببینم*سمت کیفش میره*
ا.ت:*خودشو توی دوربین گوشیش میبینه*عه...راستم میگی چقدر قشنگه😄
یونگی: فقط تا من گفتم به این نتیجه رسیدی😁
ا.ت: هوم؟خب اگه باعث خوشحالیت میشه اینجوری فکر کن..
یونکی: خیلی ممنون واقعا😒
ا.ت: چیه ناراحت میشی؟🤨
یونگی: من نیاز به محبتت دارم🥺
ا.ت: رفتارت خیلی غیر عادیه از وقتی گرگینه شدی انقدر گوگولی شدی؟😐
یونگی: چرا نمیفهمی😑
ا.ت: خب میفهمم ولی محبت کردن رو بزار برای وقتی جوابت رو دادم
یونگی: آخه چرا؟؟ یعنی در حالت عادی نمیتونی محبت کنی؟؟
ا.ت: اون محبتی که تو میخوای فرق داره مگه نه؟
یونگی: خب...فکر کنم آره
ا.ت: خب دیگه...بزار برای اونموقع
یونگی: اینجوری که میگی بیشتر به این امیدوار میشم که جوابت مثبت باشه😅
ا.ت: نه نباید امیدوار بشی..اگه امیدوار بشی اگه جواب منفی بدم نابود میشی..
یونگی: مگه میخوای جواب منفی بدی؟
ا.ت: نمیــــدونم
یونگی: نمیزارم جواب منفی بدی😑
ا.ت: اصلا چجوری؟ بعدم مثل اینکه خودت بهم گفتی تصمیم بگیرم اینجوری که میگی یعنی حق انتخاب ندارم😐
یونگی: خب دیگه آره منظورم اینه که کاری میکنم امکان نداشته باشه بگی نه😊
ا.ت:*ازش فاصله میگیره* چیکار؟؟😑
یونگی: فکرت کجاس؟
ا.ت: ها؟ نه نه هیچ جا😁(فکرش همونجاییه که فکر شما الان هست😐📿)
یونگی:*میمونه نگاهش میکنه*
ا.ت: چته؟
یونگی: میدونم داری به چی فکر میکنی...ولی کاریت ندارم..
ا.ت: خیلی ممنون😐
یونگی:*دوباره میمونه نگاهش میکنه*
ا.ت: از آنالیز کردم من خسته نشدی؟
یونگی: چرا خسته بشم؟
ا.ت: هوم...*سعی میکنه جای دیگه ای رو نگاه کنه*
ا.ت: اینجوری نگاه میکنی معذب میشم..
یونگی:*میره از عمد جلوتر و و از دو سانتی توی چشماش نگاه میکنه*
ا.ت: شنیدی چی گفتم اصن؟
یونگی: خب به هیچی فکر نکن..
(پنج مین بعد)
جین: اهم اهممم....شما دارین چیکار میکنین؟؟
یونگی:*از ا.ت با ریلکسی کاااامل فاصله میگیره* هیچی داشتیم نگاه میکردیم..
جین: آها...نگاه عاشقانه؟
نامجون: قلبم اکلیلی شد😁
یونگی: نرین به همه لو بدین😑
جین:*عربده کشیدن از ته دل* ا. تتتتتتتت!!!!!!!
ا.ت: زهرررررر ماااااااررررر!!!
تهیونگ:*بدبخت به آسمونا سفر میکنع و برمیگرده* یا اکثر امام زاده ها...چتونه؟؟
جونگ کوک:*ایشون خو بمب هم بترکه بیدار نمیشن*(دقیقا عین خودمه من خونمون هم بیاد زیر بیدار نمیشم😂)
جین:*صورت ا.ت رو قاب میگیره و با دقت کامل و نگرانی چکش میکنه* یاااا ا.ت حالت خوبه؟؟ درد نداری؟؟ نیشاتو ببینم وااااایییی چه ومپایر کیوووتی داررریییم!!! ببینم من رفتم این پسر که اذیتت نکرد؟؟ وایسا ببینم اصن داشتی با یونگی چیکار میکردی؟؟
ا.ت: شاید اگه پشت سر هم سوال نپرسی بتونم به یکیشون جواب بدم..
جین: خب ده بناااال!!(منظورش حرف زدنه😐😔📿)
ا.ت:*چقدر ریلکس😐* حالم خوبه...گردنم یذره درد میکنه...بله خودمم میدونم چه نیشای جذابی دارم...این پسر هم اذیتم نکرد...سوال آخری هم جوابی ندارم😊
جین: سوال آخریه رو غلط میکنی جواب ندی!!
ا.ت: الان که فقط داشت نگاهم میکرد اگر فراتر از این شد انشاالله خبر میدیم😊
نامجون: مثلا به کجا ها؟؟
جین: وایسا بینم...یونگی تو بهش درخواست دادی؟!؟!
یونگی: بعله..
نامجون: چیییییی؟؟؟
جین: عهههه نمردیم و دیدیم یونگی عاشق شد واااایییی*خر ذوق*
ا.ت: حالا تو چرا انقدر ذوق میکنی؟😐
نامجون: این کلا بیدار میشه دنیا رو روی سرش میزاره🙄
ببخشید یه کوچولووو دیر شد آخه صبح که میخواستم براتون پارت بزارم اومدم توی ویسگون داشتم مینوشتم مامانم داشت با مامانجونم حرف میزد تا اینترنتشو روشن کردم که به گوشیش وصل بشم دیدم نوشته مشترک گرامی..نمچی چی شما کمتر از 1000 ریال است
هیچی دیگه منم اینترنتشو خاموش کردم که به قتل نرسونتم😐 آخرشم فهمید ولی اونموقع که فهمید من رفتم توی دستشویی فرار کردم😂 الانم که ظهره همه خوابن گوشیشو با هزار بدبختی از کنارش دزدیدم و هم اکنون دارم یواشکی از انباری براتون پارت میزارم😐🤚🏻
۱۱.۹k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.