پارت۲۳
پارت۲۳
یونجی:بابایی من هیچ وقت ازت متنفر نشدم من همیشه عاشقانه دوست داشتم تو برای من بهترینی(گریش گرفت)
شوگا:منم هیچ وقت از دخترم بدم نمیومد قربونت برم(بغلش کرد)
یونجی:بابایی میشه هیچ وقت ترکم نکنی(توی بغلش)
شوگا:معلومه دختر قشنگم
ویو اما
الان دوساعته که شوگا توی اتاق یونجی هس لوکاهم رفت پیش یه جون باخودم گفتم چرا شوگا هنوز نیومده بخوابه برای همین رفتم بالا و دیدم شوگا و یونجی توی بغل هم خوابن خوشحال شدم و پتو و کشیدم روشون و اومدم بیرون و رفتم توی اتاق خودم و شوگا خوابیدم
*پرش زمانی به فردا*
ویو اما
از خواب بلند شدم رفتم پایین حالم خیلی خوب نبود سرگیجه داشتم ولی اهمیتی ندادم و رفتم سر میزه صبحونه که دیدم شوگا و یونجی دارن صبحونه میخورن
اما:به به پدر و دختر چه کردن
یونجی:صبح بخیر مامان جونم
شوگا:صبح بخیر قشنگم
اما:صبح بخیر دختر نازم صبح شمام بخیر دیدم نیومدی دیشب پیشم بخوابی
شوگا:عه حسود
یونجی:مامانی حسودی نکن دیگه
در همین حال داشتن حرف میزدن و میخندیدن که گوشی شوگا زنگ میخوره و...............
یونجی:بابایی من هیچ وقت ازت متنفر نشدم من همیشه عاشقانه دوست داشتم تو برای من بهترینی(گریش گرفت)
شوگا:منم هیچ وقت از دخترم بدم نمیومد قربونت برم(بغلش کرد)
یونجی:بابایی میشه هیچ وقت ترکم نکنی(توی بغلش)
شوگا:معلومه دختر قشنگم
ویو اما
الان دوساعته که شوگا توی اتاق یونجی هس لوکاهم رفت پیش یه جون باخودم گفتم چرا شوگا هنوز نیومده بخوابه برای همین رفتم بالا و دیدم شوگا و یونجی توی بغل هم خوابن خوشحال شدم و پتو و کشیدم روشون و اومدم بیرون و رفتم توی اتاق خودم و شوگا خوابیدم
*پرش زمانی به فردا*
ویو اما
از خواب بلند شدم رفتم پایین حالم خیلی خوب نبود سرگیجه داشتم ولی اهمیتی ندادم و رفتم سر میزه صبحونه که دیدم شوگا و یونجی دارن صبحونه میخورن
اما:به به پدر و دختر چه کردن
یونجی:صبح بخیر مامان جونم
شوگا:صبح بخیر قشنگم
اما:صبح بخیر دختر نازم صبح شمام بخیر دیدم نیومدی دیشب پیشم بخوابی
شوگا:عه حسود
یونجی:مامانی حسودی نکن دیگه
در همین حال داشتن حرف میزدن و میخندیدن که گوشی شوگا زنگ میخوره و...............
۲.۳k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.