My Ex
#My_Ex
part 8
+چیههه؟؟
-خب بمون بیارم
+جنگکوک رفت بیرون در باز کرد با چیزی ک دیدم شک شدم از این خرس بزرگا گیلیلییلی
+واییی جنگکوک...
-چیشد خوشت نیومد؟!
+نه چرا قشنگه...
-بنفش دوست داشتی
+تو همه چی یادته...
-مگه میتونم فراموشت کنم؟!
+بهرحال این خیلی گرونه... ممنونم
-خوشت اومد؟! هم قد خودمه(خنده)
+اره (لبخند)
+هم قد خودته مثل خودت کیوته، وقتی دلم برای بغلت تنگ بشه بجای اینکه تو فکر بغلت کنم اینو بجاش بغل میکنم(تو دلش گفت)
-میزارمش کنارت رو تخت
+دستت درد نکنه
-خب چیزه دیگه ای نمیخوای؟! دردت بهتر
+اره کیسه اب گرم جواب داد مرسی
-خوبه، یه ذر بخواب زیر چشمات سیاه شده اگه چیز خواستی صدام کن باشه؟ میرم بیرون تا راحت باشی اگه بخوای میمونما مشکلی نیست
+نه ممنونم بهترم برو استراحت کنم
-عیش انقدر تشکر نکن حس میکنم دارم با یه غریبه حرف میزنم
+خب مگه نسبتی داریم؟!
-نه... درست میگی... هیچ نسبتی ندارم.. من رفتم خوب استراحت کن
(صدا شکستن شدن قلبش تا اینجا اومد)
+نمیخواستم اینطوری باهاش رفتار کنم ولی... هووف ولش کن اصلا دو روز دیگه یادش میره
ویو جنگکوک
-از، اتاقش اومدم بیرون پاهام حس نداشتن فقط میخواستم خودن به اتاقم برسونم وقتی به اتاقم رسیدم بغض شکست اجازه دادم اشکم بریزه
نمیتونستم نمیتونستم اینجوری تحملش کنم... تحمل اینکه باهام اینجوری حرف بزن واسم سخته نمیخوامم
واقعا این ا/ت احساسی و مهربون منه؟!
چرا اینطوری میکنه اخه مگه چی کردم(گریه بی صدا)
هه این عذابم میده که فکر میکنه چون ازش خسته شدم ولش کردم اما اینطور نبود... ولی چه فایده به حرفام ک گوش نمیکرد
اون موقع من بیشتر از ا/ت اسیب دیدم خب پدربزرگ پدری من مجبورم کرده بود با دختر عمم ازدواج کنم تا ارث به ما برسه خب من عاشق ا/ت بودم نمیخواستم و بخاطر همین ک درخواست و رد کردم بخاطر بی احترامی ک به پدربزرگم شده بود منو از خونه انداخت بیزون تمام کارتاس عتباریم و مسدود کرد جالبش چیه ک حتا....
part 8
+چیههه؟؟
-خب بمون بیارم
+جنگکوک رفت بیرون در باز کرد با چیزی ک دیدم شک شدم از این خرس بزرگا گیلیلییلی
+واییی جنگکوک...
-چیشد خوشت نیومد؟!
+نه چرا قشنگه...
-بنفش دوست داشتی
+تو همه چی یادته...
-مگه میتونم فراموشت کنم؟!
+بهرحال این خیلی گرونه... ممنونم
-خوشت اومد؟! هم قد خودمه(خنده)
+اره (لبخند)
+هم قد خودته مثل خودت کیوته، وقتی دلم برای بغلت تنگ بشه بجای اینکه تو فکر بغلت کنم اینو بجاش بغل میکنم(تو دلش گفت)
-میزارمش کنارت رو تخت
+دستت درد نکنه
-خب چیزه دیگه ای نمیخوای؟! دردت بهتر
+اره کیسه اب گرم جواب داد مرسی
-خوبه، یه ذر بخواب زیر چشمات سیاه شده اگه چیز خواستی صدام کن باشه؟ میرم بیرون تا راحت باشی اگه بخوای میمونما مشکلی نیست
+نه ممنونم بهترم برو استراحت کنم
-عیش انقدر تشکر نکن حس میکنم دارم با یه غریبه حرف میزنم
+خب مگه نسبتی داریم؟!
-نه... درست میگی... هیچ نسبتی ندارم.. من رفتم خوب استراحت کن
(صدا شکستن شدن قلبش تا اینجا اومد)
+نمیخواستم اینطوری باهاش رفتار کنم ولی... هووف ولش کن اصلا دو روز دیگه یادش میره
ویو جنگکوک
-از، اتاقش اومدم بیرون پاهام حس نداشتن فقط میخواستم خودن به اتاقم برسونم وقتی به اتاقم رسیدم بغض شکست اجازه دادم اشکم بریزه
نمیتونستم نمیتونستم اینجوری تحملش کنم... تحمل اینکه باهام اینجوری حرف بزن واسم سخته نمیخوامم
واقعا این ا/ت احساسی و مهربون منه؟!
چرا اینطوری میکنه اخه مگه چی کردم(گریه بی صدا)
هه این عذابم میده که فکر میکنه چون ازش خسته شدم ولش کردم اما اینطور نبود... ولی چه فایده به حرفام ک گوش نمیکرد
اون موقع من بیشتر از ا/ت اسیب دیدم خب پدربزرگ پدری من مجبورم کرده بود با دختر عمم ازدواج کنم تا ارث به ما برسه خب من عاشق ا/ت بودم نمیخواستم و بخاطر همین ک درخواست و رد کردم بخاطر بی احترامی ک به پدربزرگم شده بود منو از خونه انداخت بیزون تمام کارتاس عتباریم و مسدود کرد جالبش چیه ک حتا....
۴.۷k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.