part

part9🦋




-پرنسس چرا گفتی بیایم قدم بزنیم
&همینطوری خیلی وقت بود باهم حرف نزده بودیم
-چیزی میخوای بگی
&نه می‌خوام همینطوری حرف بزنیم...نمیشه؟
-چرا نمیشه معلومه که میشه خوب شروع کن
&داداش
-جون دلم
&تا حالا شده من خیلی ناراحتتون کرده باشم؟
-یعنی چی
&یعنی اینکه بدجوری دلتو شکسته باشم یا ناراحتت کرده باشم
-اره
&چی کی؟
-وقت های که بهت میگم مراقب خودت باش مریض نشی اما تو بارم کار خود رو می‌کنی یا وقت های که بکوب درس میخونی و اصلا به فکر سلامتیت نیستی یا حتی اون موقع های که یه روز کامل رو سخت کار می‌کنی و اما هیچی نمیخوری من اون موقع ها واقعا دلم می‌شکنه چونکه من ترو از هر چیزی تو این دنیا بیشتر دوست دارم و اصلا دلم نمی‌خواد ترو از دست بدم
&واقعا نمی‌دونستم اینو
-چون که تا حالا به روم نیاوردم اما خیلی ناراحت میشم
&اخه الهی من دور سرت بگردم چرا به روت نمیاری تا بدونم
-خدانکنه عزیزم
&چشم از این به بعد هم مراقبم مریض نشم هم به اندازه درس میخونم کارم کمتر میکنم و فراهم به اندازه میخورم
-قول؟
& قول
-مرسی ماهزاد {برمیگرده سمتش و کمرشو میگیره و پیشونیش رو میبوسه}
&دیگه چی
-چی
&کار دیگه ی به جز اینا هست که ناراحتت کرده باشه
-نه واقعا
&جدا
-اوم
&باشه
-خوب هارا بیا دیگه بریم داره بارون میاد دوباره مریض میشی
&چشم بریم
-برو بشین تو ماشین
&باشه
-خوب بریم کدوم رستوران
&واقعا بریم رستوران؟
-اره دیگه مگه گشنت نیست
&در اون حدم نه
-چرا هست میریم رستوران پس بگو کجا بریم
&یه رستورانی بود وقتی من بچه بودم می‌رفتیم اونجا اسمش چی بود
-جو اوک؟
&اره خودشو بریم اونجا
-باشه پس بزن بریم جوجه






ادامه دارد...