مرد فقیری نزد هندوانه فروشی رفت وگفت هندوانهای برای رضای
مرد فقیری نزد هندوانه فروشی رفت وگفت هندوانهای برای رضای خدا به من بده فقیرم وچیزی ندارم.
هندوانه فروش درمیان هندوانه ها گشتی زد وهندوانهٔ خراب و بدرد نخوری را به فقیر داد.فقیر نگاهی به هندوانه کرد و دید که به درد خوردن نمیخورد،و مقدار پولی که به همراه داشت به هندوانه فروش داد و گفت به اندازه پولم به من هندوانه ای بده.
هندوانه فروش هندوانه خیلی خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد،فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان کرد و گفت:
خداوندا بندگانت را ببین...
این هندوانه خراب را بخاطر تو داده است و این هندوانه خوب را بخاطر پول...
وای اگر این تفکر در کل زندگی ما باشه...
هندوانه فروش درمیان هندوانه ها گشتی زد وهندوانهٔ خراب و بدرد نخوری را به فقیر داد.فقیر نگاهی به هندوانه کرد و دید که به درد خوردن نمیخورد،و مقدار پولی که به همراه داشت به هندوانه فروش داد و گفت به اندازه پولم به من هندوانه ای بده.
هندوانه فروش هندوانه خیلی خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد،فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان کرد و گفت:
خداوندا بندگانت را ببین...
این هندوانه خراب را بخاطر تو داده است و این هندوانه خوب را بخاطر پول...
وای اگر این تفکر در کل زندگی ما باشه...
- ۱.۷k
- ۱۹ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط