آسمان صاف بود و آفتاب میسوزاند انگار عرفه را در خود صحر

آسمان صاف بود و آفتاب می‌سوزاند، انگار عرفه را در خود صحرای عرفات به انتظار نشسته ای....
دنیا با وجود خورشید سوزان انگار در یک جزر و مد اجباری بود....
پاهای پر تاولم امان از جان بی‌قرارم بریده بود
در سرم بازار مسگرها بود و در دلم رخت میشستند
خودم اما آواره کوچه پس کوچه ها
پشت در یک خانه قدیمی ایستادم
دری که سالها کسی نوای کلونش را ننواخته بود
دلم میخواست مثل قدیم ها در بزنم و یک بی بی در را باز کند و از بالای عینک گرد و سیاه و زمختش نگاهم کند
از چشم هایم بفهمد چقدر نیاز دارم سکوت کنم
مرا روی لبه ی سکوی هشتی خانه بنشاند
برایم شربت زعفران خنک بیاورد، یا شاید خیار سکنجبین.‌.‌.
مطمئنم آن بی بی اگر بود میفهمید روزهای آفتابی هم جزر و مد دارند....
دیدگاه ها (۰)

از درخشش خورشید لذت ببراما اگر آسمان ابری شد برای رفتن خورشی...

خورشید هنوز به میان آسمان نرسیده بود که با صدای زنگ تلفن، قل...

قدیما وقتی مایوس میشدم بی بی میگفت، ننه جون غصه نخور، خدا از...

دهه هفتاد که برای اولین بار این آهنگ گروه متالیکا را شنیدم خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط