گفتم خدا را نه از روی نام
گفتم خدا را نه از روی نام
چهره اش را ببینم می شناسم
گفت تماشا محال است
چگونه می بینیش؟
گفتم همین دیروز تا پیرمرد همسایه رسید خانه
باران زد
گفت چه می خواهی بگویی؟
گفتم بی نوا چتر نداشت
گفت چه می خواهی بگویی؟
گفتم آن لحظه،
مدارا و رعایت ابر، خدا بود
گفت چه توهم عجیبی داری
گفتم آری
عشق یک توهم عجیب ولی دلچسب است
مثل تصور ڪودڪی بدون اسباب بازی
ڪه تفنگش را
با دو انگشت می سازد
پرسید تو عاشق خدایی؟
گفتم فقط این را می دانم
ڪبوتر ڪه باشی
صورت ڪسی ڪه ته جیب هایش
همیشه خرده نان هست را
می شناسی....
#خاصترین
چهره اش را ببینم می شناسم
گفت تماشا محال است
چگونه می بینیش؟
گفتم همین دیروز تا پیرمرد همسایه رسید خانه
باران زد
گفت چه می خواهی بگویی؟
گفتم بی نوا چتر نداشت
گفت چه می خواهی بگویی؟
گفتم آن لحظه،
مدارا و رعایت ابر، خدا بود
گفت چه توهم عجیبی داری
گفتم آری
عشق یک توهم عجیب ولی دلچسب است
مثل تصور ڪودڪی بدون اسباب بازی
ڪه تفنگش را
با دو انگشت می سازد
پرسید تو عاشق خدایی؟
گفتم فقط این را می دانم
ڪبوتر ڪه باشی
صورت ڪسی ڪه ته جیب هایش
همیشه خرده نان هست را
می شناسی....
#خاصترین
۲.۳k
۱۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.